پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

فامیل هایکی بعد از دیگری

پیام گذاشته بود:

-من فامیل تونم. آدرس بدم نمی شناسین. پدرم همسایه ی فلانی و اسمش فلانه.

نشناختم.

گفت علاقه دارد به ادبیات و از کجا شروع کند و چطوری بنویسد.

سن و سال و تحصیلات و سبک مورد علاقه و کتابهایی که می خواند و .. را پرسیدم. گفت دختر نوزده ساله ای ست که امسال دانشگاه می رود. دیدم از پسرم هم یکسال کوچکتر است. فعل ها را مفرد کردم و شروع کردم معلمی کردن برایش و توضیح دادن اینکه چه کند و چی بخواند و ...

نوشت:

-خودت از چند سالگی شروع کردی به نوشتن؟ من ازت خوشم میاد.مرسی که داری بهم یاد میدی.

خشم را کنترل کردم و گفتم:

-دخترکم...من43 ساله ام. این صمیمیت یه خرده...و شکلک اخم و برو بابا گذاشتم.

و بعدش اضافه کردم: صراحتم مایه ی رنجش نشه!

شد یا نشد مهم نیست. بزرگتری کوچکتری باید رعایت شود. بدترین چیزی که بعد از دروغ گویی کفرم را در می آورد همین بی ادب بودن کوچکترها نسبت به بزرگترهاست.

*

1-احتمالا این حجم از نوبرانگی فامیلم بخاطر پستی ست که در مورد یکی از افراد قوم شوور گذاشتم. دست انتقام طبیعت از توی دامان فامیل خودم در آمده تا مرا ادب کند.

2-حالا حق دارم از نتی که بعد دوهفته وصل شده بدم بیاید یا نه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 19 آذر 1398 ساعت 23:02

شما داری از بی ادبی میگی من دهنم وا مونده که وای چطوری شما۴۳ سالته اصلا نشون نمیدی ماشالله

چرا نشون میده عزیزم..خوبم نشون میده

حمیدرضا پنج‌شنبه 7 آذر 1398 ساعت 12:33 https://hamidhavaeji.blogsky.com/1398/09/07/post-7/

همینطوره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.