قدیم ترین خاطره ای که از موهای کوتاه جلوی سرم دارم مال هفده سال قبل است. خانه در حال نقاشی و این چیزها بود. ترم تابستانی را مهمان شدم و رفتم گنبد. هوای شرجی باعث می شد از این ور سشوار بکشی از آن ور موهات وز شود.
خواهر کوچیکه تا چشمش به من می افتاد می گفت: ( اشلی ویلکز )
موهای وز وزی دوطرف سرم فر خورده بود و پف کرده بود. عین عین اشکلی ویلکز، معشوق اسکارلت اوهارا.
از صبح امروز که سشوار نکشیدم، روح اشکلی ویلکز حلول کرده در وجودم!