پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مساله ی عجیب خالِ لپ

خانومه از دور آشنا نگاه می کرد. ته لبخندی مهربان داشت کش می آمد روی لبهاش. از آن قسمت از بدنش که دیده می شد توجه و اشتیاق می تراوید سمت آدم. گفت:

-من با یه خانوم معلمی...

کنارش که رسیدم ساکت شد. لبخند زدم. گفت:

-نه... اشتباه گرفتم. شما نیستی. من با یه خانوم معلمی اینجا آشنا شدم. قرار گذاشتیم همدیگه رو اینجا ببینیم. فکر کردم شما اونی. اما نیستی.

روی لپ اش را نشان داد و گفت:

-اون خال داشت. خال بزرگ. اما خیلی شبیهش هستی ها. مثل یک سیب که نصف شده باشه. برای همین اشتباه گرفتم. اگه خال داشتی می گفتم خود خودشی.

خندیدم. گفتم:

-منم معلم ام.

-راست میگی؟ پس زدم به هدف! خود خودشی. حیف که خال نداری.

سرش را برد زیر آب و آورد بالا و توی مسیر مخالف  من ، توی لاین آب درمانی  راه رفت.

نظرات 1 + ارسال نظر
ابراهیم فیروزه دوشنبه 29 مهر 1398 ساعت 13:52 https://yalghooz.blogsky.com

داستان رو متوجه نشدم ، یعنی آخرش چی شد ؟
بخش دوم داره ؟

داستان نیست
بخش دوم هم نداره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.