پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

غرور گیر بر وزن سرعت گیر

توی مطبخ مشغول خرد و ریز کردن مواد ترشی بودم.نیم کیلو سبزی ترشی گذاشته بودم جلوی آقای پدر که برام پاک کنه.دو  تا چای، دو بار ماساژ دست و پا توسط پسرک ، یک لیوان دلستر تگری، فیلم، آهنگ و ... خدمت شون برده شد تا پس از سه ساعت سبزی ها رو تحویل من داد.در طی این ساعات من همه چی رو شسته،خشک کرده، خرد و ریز و رنده و میکس کرده  و منتظر سبزی بودم که  همه چی رو توی بانکه بریزم.

پسرک  دفتردوران پارینه سنگی منو که دستور غذا و شیرینی و بافتنی و خیاطی و بریده ی روزنامه ها رو توش دارم، ورق می زد و از رو می خوند:

-مامان اینجا نوشته روش اندازه گیزی خشتک شلوار!

-مامان یعنی آبگوشت بلد نبودی؟ بعد الان منو مجبور می کنی به زور بخورم؟

-مامان...واااااای کیک شکلاتی. یعنی تو بلد بودی؟

-مامااااااااااااااااان گوش فیل درست می کنی؟ دفترت میگه که قدیما درست می کردی

-مامان  تو رو خدا یه بار از این دسر شکلاتی درست کن. تو که بلدی چرا درست نمی کنی؟

ترجیح دادم جای اینکه توی دست و پام بلوله و حواسم رو پرت کنه  که متعاقبا دستم رو ببُرم، از راه دور حرف بزنه و من بشنوم. گفت:

-مامان آخه تو چی بودی و  چی شدی؟ چرا این طوری شدی؟ چرا تبدیل به اینی که الان هستی شدی؟

-چی شدم مگه؟

-ببین... تو همه چی بلد بودی. سرآشپز جهانی بودی با این دستور های آشپزیت. یعنی الان از ما بدت میاد که برامون درست نمی کنی؟ ببین قبلا چی بودی؟ اما الان دیگه اونطوری نیستی.

-عزیزم..اون وقتها بلد نبودم. دلم  می خواست چیزهای جدید رو یاد بگیرم. یادداشت می کردم. بعضی ها رو درست کردم بعضی ها رو هم نه. چه ربطی داره به دوست داشتن و نداشتن شما؟ یه چیزایی رو درست کردم و دیگه دلم نخواسته درست کنم. یا دوست نداشتم، یا خوب درست نکردم یا هر دلیلی...

-مامان توی می تونستی سرآشپز بشی. چرا نشدی؟ تو که همه چی بلد بودی.

-دلم خواسته که از هر هنری یه چیزی یاد بگیرم. نمی خواستم فقط یه چیز بلد باشم

-حالا من گفتم هنر داری. نگفتم که همه ی هنرها رو بلدی. حالا چی بلدی مگه؟

چپ چپ نگاه کردمش:

-آشپزی ، خیاطی، بافتنی، یه کمی نقاشی، همین ترشی درست کردن...

قاه قاه خندید:

-ترشی؟؟؟ ترشی هنره؟ خیاطی؟؟ هههههه..خیاطی هنره؟ حتما اون بخش اندازه گیری خشتک هنر بزرگیه.

چشم غره رفتم بهش:

-دم بریده نه به اون تعریفات از هنر آشپزیم که می گی سرآشپز جهانم..نه به اینکه حس از خود خوش آمدگی منو تباه می کنی و ضدحال می زنی.

گفت:

-آخه دچار مغروریت شدی. من ازت تعریف کردم و تو هم مغرور شدی. باید جلوی مغروریتت  رو می گرفتم که گرفتم!

نظرات 1 + ارسال نظر
سهیلا شنبه 20 مهر 1398 ساعت 17:23 http://Nanehadi.blogsky.com

ترسیده زیر سرتون بلند بشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.