سرو کله زدن با آدمهای پیله کار جانفرسایی ست. و آدم های پیله چه آدمهایی هستند؟!!!
شاید اعتماد به نفس ندارند. شاید فکر می کنند به اندازه ی کافی توی چشم نیامده اند. شاید احساس می کنند آنقدرها که باید و شایسته ی آنهاست دیده نشده اند و مردم به کفایت و ارزش شان پی نبرده اند.پس باید هی پشت سر هم حرف بزنند و توضیح بدهند و تفسیر کنند که مخاطب بیشعور به ارزش والای شان پی ببرد.
شما می توانید به آنها یک جمله ی ساده بگویید مثل ( چطوری؟) و او ده ها جمله را پشت هم ردیف کند و توضیح بدهد که خوب است چون...چون..چون...، و خوب نیست چون...چون...چون...! بعد دوباره بهتان نگاه کند و بگوید مثل اینکه خوب توجیه نشدی. من خوبم چون...چون...چون... و من خوب نیستم چون....چون....چون....!
گاهی ممکن است بخت ازتان برگردد و به این مدل آدمها بگویید زخم کوچکی روی شانه دارم و آدم پیله سعی می کند ساعتها برایتان از داشتن سرطان تا احتمال روییدن جوانه های بال روی بدن حرف بزند و قانعتان کند که یا دارید می میرید یا دارید روی کتف هایتان بال در می آورید و به صنف فرشتگان بارگاه باریتعالی می پیوندید. در تمام مدتی که حرف می زند به طرز رقت آوری سعی دارد اطلاعات تاریخی و ماقبل تاریخی اش را بیرون بریزد و مجابتان کند.
اینطور وقتها باید صحه گذاشت و به به و چه چه کرد؟ باید مخالفت کرد و سند و مدرک آورد که درست نمی گویی؟
نه ابدا! هردوحالت باعث می شود پیله جان سخت تر تار بتند و شمار را بیشتر در گرداب فرو ببرد.
باید بگذاری بروی. همین! به جان خودم!
گیر آدم پیله نیفتی صلبات!