پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

یا قانع شو یا باید قانع بشی

صبح رفتم به مذاکره و درخواست و خواهش و قانع کردن مدیر و موسس و ... تا کلاس پسرک تغییر کند. آقای مدیر مثل همیشه در کمال احترام و بزرگواری و متانت، بدون لحظه ای درنگ در ادای احترام یا تغییر نگاه یا رگه ای از استیصال و کلافگی در حرکاتش، شنید و شنید و شنید و در نهایت گفت: ( هیچ کاری از من بر نمیاد)

خسته شدم بس که حرف زدم. بس که حرف زدم. بس که حرف زدم.

حرف زدن برای من مثل مرگ است. تا ساعتها و ساعتها می توانم بنویسم، تایپ کنم و خسته نشوم. اما آدمِ حرف زدن رو در رو نیستم.حرف زدن رودر رو مثل شکسته شدن حریم ها و حرمت هاست برایم. برای همین همیشه ازش فرار می کنم. با هر کسی. اصلا با همه کسانی که دور و برم دارم. ( آقا اصلا با هیچ کسم میل سخن نیست خب)

روزهایی که مجبور می شوم اینطوری حرف بزنم ، از خودم بدم می آید. از حرف زدن های پشت سرهم به قصد توجیه بدم می آید. اصلا دوست ندارم کسی را قانع کنم تا حرف (من) را بپذیرد. بسیارها و بسیارها مسایلی را حل نکرده  باقی گذاشته ام چون اهل حرف زدن در موردش نیستم.برای همین حرف زدن و توجیه کردن و قانع کردن برایم مثل جنگ تن به تن است. خستگی آور و جانکاه و کشنده.

پسرک برخلاف من ، دقیقا نقطه ی مقابل من است. هرچیز درست و نادرستی که بخواهد، آنقدر می گوید می گوید می گوید می گوید تا بالاخره بهش برسد. گاهی که می بیند ظرفیتم برای شنیدن پر است می گوید: ( برای خودت بهتره که همین الان بیای ( خوراکی/ وسیله/ یا هرچیزی)  رو بدی و خودت رو راحت کنی  وگرنه باید هی حرفای منو بشنوی و اعصابت خرد بشه).

به عبارتی می خواهد بگوید ( لعنتی قانع شو دیگه. چقدر روی اعصابی )


-مساله کلاس فعلا رفع و رجوع شده. صبر کنم تا اول مهر و نتیجه نهایی را ببینم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.