1
پسرک هروقت به نت دسترسی داره میاد اسم وبلاگ رو سرچ می کنه و پستهای جدیدم رو می خونه و سیو می کنه و در نامناسب ترین جای ممکن، در حضور دیگران اشاره ای به چیزی که نوشتم می کنه و می خنده. دیشب دیروقت، همسایه پایینی ( صاحب روضه ) برامون حلوا آورد. پسرم دم در رفت و گرفت. بعد از بستن در رو به من گفت:
-بازم می ری تو وبلاگت می نویسی چقدر سرو صدا؟ چقدر بچه ها توی پله؟
2
امروز سرکلاس داستان، یکی از دخترکها گفت: خانوم زندگینامه تون رو دانلود کردم
-مگه من زندگینامه دارم؟
-بله. خودم دانلود کردم.
-چی هست توش؟
-دو تا پسر دارین. کتاب زیاد می خونین. روش داستان نوشتن تون رو هم گفتین. خانوم؟؟؟ شما چندتا کتاب دارین؟
مصاحبه ی نشر شادان رو پیدا کرده بود :))