بحمدلله این روزها درها و پنجره ها باز هستند و بچگان مهمانان ( تبعیت مضاف و مضاف الیه با اختیار نگارنده) در راه پله مشغول سیر آفاق و انفس و کشف و کشوف و جیغ و سرو صدا .
مادران مشغولند گاهی به گریستن و گاهی درگوشی حرف زدن و گاهی عروس جستن .
بچه ها حیاط و پارکینگ را شخم زده و ...
بلندگو بی رحمانه مشغول دریل زدن به شیارهای مغزی همسایگان و همسایگان مشغول درود و تحیات فرستادن به روح و ارواح پدر جد صاحب مجلس .
خدا جانم...من غلط کردم ، اشتباه کردم، به جان خودت و خودم راست می گویم، این صداها را ببَر. مغزم ترکید.
من یه استراتژی دارم که جایی که می رم بچه و سروصدا زیاده خودم بیشتر از همه جیغ ویغ می کنم هم خوش می گذره هم سردرد نمی گیرم هم سردرد می دم
حالا شمام برید بشینید تو مجلسه روضه شون هم سوژه واسه نوشتن پیدا می کنید هم یه جایی که بتونید یه دل سیر یه گوشه گریه کنید به چرت و پرتایی هم که می گن گوش ندید که حرص بخورین یه وقت با سردرد بیشتر برگردین فحشم بدینا
فعلا تموم شد تا دوره و دهه بعدی که آخرای ماه بعد میشه.
استراتژی تون خیلی مخوفه