پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بابای سیبیلو

تازگی ها هی خوابش را می بینم  ،دقیق تر بگویم بعد از سالگرد، بعد از اینکه او را توی دامنه ی کوه های امامزاده هاشمِ جاده هراز دیدم که اول خمیده راه می رفت و به سختی و هرچه شیب کوه را بالاتر می رفت کمرش صاف تر می شد و رفتنش راحت تر و من شفاف تر می دیدمش و جزییات لباس و صورتش را عینا  لمس می کردم. ژیله ی بافتنی قهوه ای اش. لبه ی بیرون زده ی پیراهنش. شلوار راه راه خواهرک. دمپایی های مردانه اش به وضوح جلوی چشمم بود.توی تندی شیب، قبراق و سرحال بالا می رفت و صورتش می درخشید.

همانجا شانه هام سبک شد. دلم آرام گرفت انگار. چشم هام نیمباز بود. خواب نبودم. واقعا می دیدمش.

توی خوابهای اخیرم مدام می خندد. خنده هاش روشن است. نگران بیماری اش نیستم. نگران خودمان بعد از خودش نیستم.توی خواب خودم هم آرامم.

مذهبی نبود. من هم نیستم . برای استراحت توقف کرده بودیم و از سرمای هوای امامزاده هاشم  پناه گرفته بودیم داخل ماشین.  صندلی جلو را برای آقای همسر آماده کردم که دراز بکشد . خودم رفتم عقب پیش بچه ها. سرم را روی شانه ی پسرجان گذاشتم و چشمهام را بستم که دیدمش. در کسری از ثانیه.

دیشب سیبیل های لخت خیلی بلندی داشت. تا زیر چانه اش سیبیل داشت. وقتی بوسیدمش سیبیل ها توی دهانم رفت. گفتم:

-بابا اینا سیبیل ان یا زلف چهل گیس؟

هر دو غش غش خندیدیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
سهیلا دوشنبه 11 شهریور 1398 ساعت 08:23 http://Nanehadi.blogsky.com

خودش رو نشون داده حالتون بهتر بشه.تو یه جای بهتر.دور از بیماری و سختی.

انشالله همینطوره. ممنون از مهرتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.