پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

موقعیت سوق الجیشی

بچه که بودیم...بچه که نه...نوجوان! مامان ماها رو نمی برد عروسی و جشن  فامیلی . می گفت هرکی ببیندتون میگه فلانی دخترهاشو آورده نشون بده. ( منظورش شوهر پیدا کردن واسه دخترها بود) . خلاصه سالها طول کشید تامعیارهای فامیلی عوض شد و  مامان و بابا به زور به دخترها می گفتن پاشین برین عید دیدنی, تولد، عروسی و ... که فامیل نگن چقدر اینا فیس و افاده دارن!

الان که سنی ازم گذشته باز هم توی موقعیت غریبی گیر افتادم. نمی تونم به دختری که موهاش بلنده تا پایین کمرشه نگاه کنم، به دختری که می رقصه لبخند بزنم، به دختری که صورت مهربونی داره بگم چه صورت قشنگی داره، چون دخترها فورا میرن پیش مامان شون و میگن:

-مامااااااااااااااااااااااااااااان... خانوم فلانی منو برای پسرش می خواد. الان بهم گفت موهات قشنگه. قشنگ می رقصی. صورتت مهربونه!


گیری افتادیما!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
سهیلا یکشنبه 3 شهریور 1398 ساعت 21:12 http://Nanehadi.blogsky.com

والا.حالا ما باید بترسیم برامون حرف دربیارن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.