پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مااااااااااااااااااااااااااااااااه ماه ماه ماه ماه

یک چیزهایی از بچگی هام یادم می افتد ، آن سرش ناپیدا.

پسرک را غلیظ و صدادار بوسیدم و صدای این بوسه ی آبدار جرقه  زد توی ذهنم.

فرآیند احوالپرسی و دیده بوسی  خویشاوندی یکی از پیچیده ترین روابطی بود که در بچگی تجربه می کردم. دیده بوسی دردناکترین مورد بود. مخصوصا وقتی پیرزن های بی دندان انجامش می دادند و به این ترتیب بود که لبهای درهم پیچیده شان را روی لپ یا پیشانی ات می گذاشتند و با سرعت نور، سی چهل تا بوس صدا دار و آب!! دار ، می نشاندند روی سر و صورتت.توجه کنید لبها غنچه نبود. لبها روی هم خط می شد و می چسبید روی صورتت و با صدای مااااااه... بوسه ی بعدی صادر می شد. بخاطر همین صدای (مااااااااااااااه)بچه بودم فکر می کردم اسم این ها (ماچ) است و آن یکی که با لبهای غنچه شده شکل می گرد (بوس).صدای این پکیج سی چهل تایی چیزی شبیه این بود( ماه ماه ماه ماه ماه ماه ماه ماه ماه ماه ماه .... بشمر تا سی تا).بعد از رهایی از مصیبت ماچ های معطر به ناس و  مشتقات دیگر،پدیده ی نفس گیر  احوالپرسی شروع می شد.

فرض کنیم ما یک خانواده ی چهرنفره ایم و سه نفر به دیدن مان آمده اند، یا ما به دیدن آنها رفته ایم. اولین نفر شروع می کند به ترتیب با مامان-بابا-من-خواهر یا برادرم احوالپرسی می کند. با این مضمون:

-چطوری؟ خوبی؟ سالمی؟سلامتی؟ خوشی؟ سرحالی؟ مادرت خوبه؟ پدرت خوبه؟ بچه هات خوبن؟ فرزندات خوبن؟ پسرت خوبه؟ دخترت خوبه؟ خودت خوبی؟

بعد می رود سراغ نفر بعدی و همینها را می پرسد.تا آخر.

تمام که شدیم از سرنو شروع می کند از اولین نفر از سرخط  دوباره همینها را می پرسد. احتمالا فکر می کند قبلا سوالی بی جواب مانده یا احیانا توی این فاصله دیگر طرف خوب نیست، سالم نیست، سرحال نیست، پدرش خوب نیست، مادرش خوب نیست و ... می خواهد مطمئن شود که هنوز خوب است و مشکلی پیش نیامده.

فکر کردید ما سنگر را خالی می کردیم؟ خیر! ما هم با همین تاکتیک به خاکریزهای آنها حمله می کردیم و همین سوالها را از تک تک شان می پرسیدیم و برای جلوگیری از ایجاد شک و تردید در خوبی و خوشی و سلامتی افراد، از سرنو شروع می کردیم به احوالپرسی.

فکر کنید ما چهارنفریم و آنها سه نفر. تا بیاییم با حرکات سینوسی با هم احوالپرسی کنیم ،  قشنگ یک ساعت طول می کشید تا پروسه ی احوالپرسی تمام شود و همه خیالشان از هم راحت باشد که خوب و خوش و سلامتند. هر نفر در دوره های مکرر با چهارنفر احوالپرسی می کرد و حال رگ و ریشه ی طرف را می پرسید.این تعداد  را ضرب در تعداد آدمها کنید تا متوجه شوید چرا جانکاه و نفس گیر است .

گفت و شنید این فرایند با هم سن و سال هامان از تفریحات بچگی بود. می دانستیم کی چندتا و چطوری می بوسدمان. یکی کله مان را توی دستهایش می گرفت و یکی گردن های کوچک مان را و (ماه ماه ماه ماه ماه ماه ماه ماه ....). خدا می داند چندبار از دست شان فرار کردیم و پشت سر بزرگترها قایم شدیم که نبیندمان و نبوسندمان اما بالاخره کشف می شدیم و از آستین لباس می کشیدنمان و چلپ چلپ حالا نبوس کی ببوس!

اینها را برای پسرک تعریف کردم و نگاه عاقل اندرسفیهش را به جان خریدم.

راستش دلم برای آن ماچ های(ماه ماه ماه ماه ماه ماه ) بچگی تنگ شده.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.