پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

کسی که نیست، کسی که هست را ، از پا در می آورد !

یکی از خواهرک ها عکسی گذاشته ...

قلبم برای ثانیه ای می ایستد.

ایستاده وسط خانه اش . یک قدم  آنورترش باباست.  ایستاده . کج کج نگاهش می کند و من می دانم که می خواهد چی بگوید و حتی چطوری می خواهد بگوید. صدایش، لحنش، زیر و بم کلماتش را هم بلدم.

می میرم از دیدن عکس. سوال بی جوابی  روحم را می خورد، تنم را می خورد، جانم را می خورد، بندبند جسمم را می خورد: ( چرا بابا رفت؟ چرا بابا نماند؟ چرا بابا اینقدر زود تمام شد؟ چرا بابا؟ چرا بابای من؟ )

وقتی اینقدر دقیق به خاطرم می آید... وقتی نگاهش را اینقدر بلدم... وقتی صدایش را اینقدر نزدیک می شنوم... پس چرا خودش نیست؟ چرا نباید باشد؟

پرهیز می کنم از دیدن عکسهای توی فولدرهای خودم. دورشان کرده ام از دم دست. دوست ندارم روزهای داغ تابستان را با چهره ی تکیده و ابروهای گره شده از دردش به یاد بیاورم. دوست ندارم ناله  پردردش توی گوشم بنشیند. خنده  هاش را می طلبم ، صورت سفید و ریش پرش را ، نگاه کج کجش را ، کلمه های نه چندان مهربانش را ، اخم و تخمش را. دارم جان می دهم برای وقتی که روی پا می نشست جلوی تلویزیون تا تفسیر سیاسی ببیند و هی به هر هر و کر کر ما خواهرها، هیس هیس کند. برای وقتی که از سروصدای ویرانگر دختر و پسرهامان کلافه می شد و حکم می کرد( بچه هاتونو ببرید خونه خودتون). برای بستنی های نیمه شبش . برای عسل  و خرمای طبی اش. برای موهای بلند کنار گوشش .برای ژیله های بافتنی اش . برای وز وز شبانه ی رادیوی تزانزیستوری اش.

دلم برایش تنگ شده.

دلم خیلی برایش تنگ شده.

دلم خیلی خیلی برایش تنگ شده.

چرا نیستی بابا؟

نظرات 2 + ارسال نظر
دریا چهارشنبه 5 تیر 1398 ساعت 23:04 http://qapdarya.blogfa.com

سلام عزیزم
ممنون که جواب دادید این تکنیک کلی توذوق من خورد ههههههههههههه
من تقریبا هردوسه ماهه برای دوسه ماهم کتاب میگیرم انشااله ماه بعد که نوبت خرید کتابم هست حتمن دوکتاب دیگرتون رو میگیرم
نوع نوشتن فضا سازی داستان رو دوست داشتم مخصوصا توصیف حس وحال نازالی
میگم چون ازنزدیک بااین ادمها برخورد دارم برام خیلی جالب بود اینقدخوب توصیف کردین
خوشحالم هم که وب مینویسید
سلامت وشادباشید

سلام جانم
پس تکنیک منو دوست نداشتین شما...
امیدوارم از ساختار دو کتاب دیگه م خوش تون بیاد

ممنون از لطف تون در مورد فضای داستان
سلامتی و شادی رو برای شما هم آرزو می کنم

دریا سه‌شنبه 4 تیر 1398 ساعت 23:43 http://qapdarya.blogfa.com

سلام عزیزم
روح پدرتون شاد
من چند وقتی هست خواننده وبتون شدم و جالب اینکه اول کتابتون روگرفته بودم بعد رسیدم به وبتون از وبلاگی یکی ازدوستان اومدم اینجا وامروز کتابتون روخوندم تصمیم گرفتم براتون کامنت بزارم چونکه من زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم کتاب پرتقال خونی رو دردوروز تموم کردم البته روز قبل شب شروع کردم امروز تموم کردم دوستش داشتم ماجراش رو من زیاد دیدم همسر معتاد تجاوز به کودک ..من در رابطه با مددجوهای موسسه ام زیاد زیاد ازاین موارد دیدم حالات روحی نازالی برام خیلی اشنا بودن ..راستش فقد اخر داستان که میخواستید شوک اور باشه اینکه سمعی همون محمدرضا هست بیشترازاینکه شگفت زده ام کنه سئوال بوجود اورد چرا توی کتاب سیروس اشاره ای به محمدرضا نکرده که عروسش رو بکار نگیره ؟کلا اینکه این دونفر یکی هستند بنظرم جالب نبود اگه درمابین داستان عنوان میکردید بهتر بود
این نظر من هست ولی درکل کتاب رو دوست داشتم چون برشی ازواقعیت های این جامعه هست ومن یکی به عینه دیدم
امیدوارم بتونم بزودی دوتا کتاب دیگه اتون رو خریداری کنم
قلمتون رو دوست دارم
شادوسربلند باشید

سلام به روی ماه تون
خوشحالم که منو می خونید و خوشحالترم که پرتقال جان رو خوندید.
موردی که درباره ش گفتین یک تکنیک داستان نویسی هست. نویسنده اطلاعاتش رو جایی که تشخیص میده مناسبه در اختیار خواننده قرار میده تا موجب شگفتی خواننده بشه. ممکنه این تکنیک و هر تکنیک دیگری، به مذاق خواننده خوش بیاد یا نیاد. معرفی کامل محمدرضا در پایان داستان هم دقیقا همینطوره.
ممکنه خوشایند خواننده واقع بشه و خواننده برگرده به دل داستان و حالا محمدرضا رو با نگاه دیگه ای دوباره بخونه، ممکنه مثل شما نپسنده این تکنیک رو.
بی نهایت خوشحالم که مشتاق خوندن دو کار دیگه م هستین و بیصبرانه منتظرم که بخونید و بیایین در موردش با من حرف بزنین.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.