پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بقول خودش بازیافت

امل پیدایم کرد. پیام داد (پروانه خوبی؟)

از سال هفتاد تا الان چندباری هم را گم و پیدا کرده ایم. تا همین حالا هرگز همدیگر را ندیده ایم. آرزو فصل مشترک من و امل بود. همکلاسی هردومان در سالهای مختلف بود و سبب دوستی نامه ای مان شد. سالهای زیادی ست که از آرزو بی خبرم. آخرین خبرها مال یک کلینیک روانشناسی کودک  در آلمان بود. بار و بندیل را جمع کرده بود و خانوادگی رفته بودند بلاد کفر . عکسش کنار دوچرخه و یک دخترچشم تنگ آسیایی هنوز پس ذهنم است.

آرزو امل را به من و من را به امل شناساند و رفت.

یک وقتی فکر کردم امل مرا از لیست دوستان فیس بوکش حذف کرده. لب برچیدم و گفتم: چی شد؟ امشب گفت که پنج سال است صفحه اش را حذف کرده.

در سالهای نوجوانی و اوایل جوانی برای هم نامه می نوشتیم. از همه چیز حرف می زدیم. هزار کار و آرمان و ایده داشتیم. معلوم است که هیچکدامش عملی نشد. حروف ابجد یادگرفتم برای کارهای بزرگ و خطیری که قرار بود سه نفره انجام بدهیم. نشد.

به جایش الان  امل مترجم رمان های عربی شده، من نویسنده و  آرزو لابد تا الان روانشناس کودک قابلی در آلمان.

دختر دندان خرگوشی بلند بالای قشنگ ، هرکجا هستی خدایت به سلامت دارد. امشب با امل  یادت رفت و آمد.

امل امشب مرا یافت.

مرا بازیافت!



ترجمه های / امل نبهانی/ را با نشر نیماژ بیابید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.