پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

قورباغه ی کبابی

توی سالن انتظار مرکزی که برای درمان زانو و کمردرد می روم آدمهای مختلفی از هر سن و سال و قوم و فرهنگ و زبانی می بینم.

اینجا پرسنل خوب و  خوش برخوردی دارد. با تمام بیماران با نهایت احترام رفتار می کنند.

توی ردیف اول سه تا آدم مسن نشسته بودند. یک زن، یک مرد، یک زن. زن سمت راستی حسابی چیتان پیتان و سرحال بود. موقع راه رفتن از درد پا لنگ می زد اما صدای زنده و محکمی داشت. یکی از کارکنان سراغ زن آمد.

-قرص تو خوردی مامان جان؟

زن با خنده و شوخی گفت:

-نخیر. داشتم می رفتم بخورم که تو اومدی.آخه زورم میاد برم آب بیارم

-خودم برات میارم

و از آبخوری بیرون از سالن برای زن آب آورد.

-چرا قرصو نخوردی؟ گفته بودم که بلافاصله باید خورده بشه.

-گفتم که  زورم میاد برم آب بیارم

-الکی نگو. بگو یادم رفت. دستتو بیار جلو قرصو بهت بدم.

زن مسن خنده ی پرزوری کرد و گفت:

-چقدر تو باهوشی!

پیرمرد کنار زن برگشت سمت خنده ی زن. با شادی یی که معلوم بود از خنده  ی زن بهش سرایت کرده ، آهنگین  گفت:

-بهش بگو مثل چراغ موشی!

و چندبار تکرار کرد:

-تو چقدر باهوشی. مثل چراغ موشی!

و کیف کرد از خنده ی خودش.

تلویزیون روی دیوار پوسترهایی از مضرات شیرگاو و نامفید بودنش برای انسان نشان می داد.با جملات محکمی شیر گاو را نامناسب و علت چند بیماری سخت معرفی می کرد. بعد از زدن پنبه ی شیر، عکس قورباغه نشان داد. پیرمرد خنده خنده گفت:

-راست میگه. شیر نخوریم. قورباغه بخوریم. قورباغه کبابی! خوبه برامون.

و دوباره کیف کرد از غش عش خندیدن خودش.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.