لابد روحِ رفته ها هم حافظه دارد. لابد دل شان برای بودن شان تنگ می شود. لابد می آیند سر بزنند و سرک بکشند به جاهایی که بوده اند. والا چه دلیلی دارد که یکسال بعد از روزهایی که بابا اینجا بیمارستان بستری بود، همه جای این خانه ، شهر ،خیابانها ،آسمان ،هوا و فضا حس اش کنم؟ لمسش کنم؟ ببینمش؟ بشنومش؟
دلت برای کی تنگ شده بابا؟
دلت برای چی تنگ شده بابا؟