پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مردی که از او نمی رود

چه روز شلوغ و پرمشغله ای بود امروز. پر از انرژی های متفاوت از صبح تا عصر .

با معلم جان پسرک و همکلاسی هایش  و چند تا از مامانها، رفتیم مدرسه ای رنگی رنگی و پر دار و درخت و قشنگ . معلم های کلاس اول بچه ها را در آغوش کشیدیم و بوسیدیم و چندساعتی نشستیم به حرف و خنده .پسرک های حیاط ندیده کشتند خودشان را از بازی .

پرده ی حریر زرد زنده،  دلبری می کرد برایم. دخترکی مهربان به محض دیدن و احوالپرسی، تخت رفت نشست گوشه ی دلم.

حالا کی می تواند پسرک را از گفتن( منو ببر مدرسه ی آقای خودمون ثبت نام کن) منع کند؟

پسرک را مدرسه ی آقای خودش ثبت نام کنیم یا نکنیم، آقای خودش طوری توی دل و جانش رسوخ کرده که بعید است تا آخر عمر از  او برود.



- و وای بر کسانی که به چوب بستنی می رسند و پس آنگاه یادشان می افتد که رژیم ممنوعیت لبنیات دارند. ویلٌ لل بستنی خوران! و تو چه میدانی که بستنی چیست؟ و ما ادراک البستنی؟


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.