پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چند گیگ رایگان

خو نذارین من این پسرک رو ببرم زبان و بشینم توی اتاقی که مادرها می شینن. چون در پوستین خلق می افتم و هی ازشون قصه می نویسم.

*

پسرک سبزه ای داشت تند تند در مورد سیزده گیگ رایگان نت که با تبدیل سیمکارت تری جی به فورجی به دست آورده بود حرف می زد:

-یک گیگ آهنگای ترکیه ای دانلود کردم.  یه عالمه فیلم دانلود کردم. هنوز یازده گیگ رایگان دارم.

در مورد آهنگها و فیلمها هم توضیح می داد.

خانومی که پسرش توی یک کلاس دیگر درس داشت ، کنارم بود. برگشت رو به من:

-سیزده گیگ؟ شما هم شنیدی؟ میگه سیزده گیگ.

لبخند زدم. حواسم به پسرکم بود که لابلای حرفهای همکلاسی اش مزه می پراند. اختلاف سنی در کلاس زبان  کمابیش دیده می شود. پسرک سبزه رو کلاس هشتمی بود.

خانومه گفت:

-پسر من سی گیگ رو توی یک هفته تموم کرد. همه ش فیلم و برنامه ی آنلاین تماشا می کرد. حالا این بچه میگه سیزده گیگ ، خیلی خوبه. خیلی قانعه.

رو به پسرک گفت:

-تو مصرفت خیلی کمه. خوش به حال مادر و پدرت. خیلی کم مصرفی!

پسرکم از لابلای سر خانومه و پسرک مرا نگاه می کرد. با چشمهایی پر از تذکر و هشدار.

پسرک سبزه رو گفت:

-براش روبیکا نصب کنین که بدون نت هم بتونه فیلم ببینه. اینطوری دیگه نت مصرف نمیشه.

خانومه گفت:

-نه..روبیکا مال گوشی های ایرانیه. روی گوشی های ما نصب نمیشه.

پسرک سبزه رو گفت:

-مگه گوشی ایرانی هم داریم؟

-بله.سامسونگ ها و بقیه ایرانی ان. مال ما آیفونه. روی اینها نصب نمیشه.

-چرا اتفاقا آی یو اس هم داره روبیکا.  روی گوشی شما هم نصب میشه.

بعد خانومه شکوا و شکایت کرد از پسرخودش که شارژ گوشی های مامان و بابا و خودش را تمام می کند و بازی می کند. شارژ لپ تاپ خودش را هم خالی می کند و بازی می کند. و مامانه گلایه داشت که پسرش خیلی پرمصرف است.

پسرک سبزه رو در مورد سه تا بوگاتی یی که در جهان تولید شده حرف زد. در مورد موتورهای هیبریدی اطلاعات داد. در مورد عشق ماشین بودنش و اینکه کیف می کند از شستن ماشین بابایش گفت . برای همه تعریف کرد بابایش در شش سال اخیر ، سر هر سال ماشینش را می فروخته و ماشین صفر می خریده. قیمت می داد و کیف می کرد.

خانومه گوشی اش را گرفت دستش. عکس پسرخودش را نشانم داد. چشمم خوب نمی بیند. گوشی را عقب تر گرفتم که پسرش را ببینم. گفت:

-عکسای گوشی ای آیفون خیلی تمیزه. عجیبه شما گوشی رو بردی عقب.

*

پسرک امروز املا داشت. بردمش و منتطر نشستم توی کلاسی خالی که اینجور وقتها  به مادرها اختصاص می دهند. با خودم کتاب برده بود. لای صفحه باز مانده بود.  با این همه حرف و ماجرا، نشد که بخوانم!

*

منتظرم پسرکم جایی گیرم بیندازد و بگوید:

-دیدی چقدر اینترنت استفاده می کنن دوستام؟ دیدی همه گوشی دارن؟ دیدی مامان اون بچه هه چی می گفت؟ دیدی تو به ما اجازه نمیدی؟ دیدی تو برام گوشی نمی خری؟ دیدی سیمکارت داشت؟ دیدی تو نمیذاری من سیمکارت داشته باشم.

*

خیلی سختگیرم؟ نه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
سمیه سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1398 ساعت 09:45

نه چه سختگیری خیلی هم خوبه

ممنون حمایت!

رهآ دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 18:43 http://Rahayei.blogsky.com

چرا سخت گیر؟ خیلی هم کار خوبی میکنی.
ولی به هر حال بالاخره ی روزی باید براش گوشی و سیم کارت بگیری. البته هر چه دیرتر بهتر. :)

ان شالله پسرکت همیشه موفق باشه.

برنامه ی ما هم همینه که چندسال بعد سیمکارت بگیرم براش. تحمل عواقب حواشی سیمکارت داشتن رو بر نمی تابم. چرا بچه رو توی معضلاتی درگیر کنم که خودم باعثش میشم؟
اما گاهی میگم.. شاید این همه سفت و سخت گرفت مون نرمال و عادی نباشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.