پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خجالت

یه وقتا یه جاهایی یه چیزایی می بینم که تلنگر بدی بهم می زنه. فکر می کنم خودم کجاها از این رفتارها کردم؟ کجاها اینقدر نابجا سرحرفم موندم و اصرار داشتم که حرف درست همینیه که من میگم.

مطمئنا من هم از این موارد داشتم. چه یادم بیاد چه نیاد.

اما وقتی فکر می کنم این جور وقتها چقدر احمق و بی منطق به نظر اومدم و خودم خبر نداشتم، خب...خجالت می کشم.

موضوع از این قراره که گاهی می بینم کسی کتابی رو خونده، فیلمی رو دیده، ترانه ای رو شنیده، اعتقادی رو درک کرده و چون خودش به هر دلیلی اون کتاب، فیلم، ترانه، عقیده و ... رو نفهمیده ، درک نکرده یا دوست نداشته، با زبونی تند و تیز، نه تنها اون مورد دوست نداشتنی ش رو نقد می کنه ( درواقع  با شمشیر زبانش  شرحه شرحه و قطعه قطعه ش می کنه) ، بلکه به دیگران هم امر می کنه که اون مورد رو دوست نداشته باشن و ایششش چه بیشعورایی هستن که دوستش دارن و اصلا چه معنی میده آدم فلان چیز دوست نداشتنی یی رو دوست داشته باشه و ادعا کنه که فهمیده ش و درکش کرده.

*

دیدن رفتارهای افراطی دیگران اگه هیچ درسی برای آدم نداشته باشه، همین آدم را بس که بهت بفهمونه ( خودت هم یه  وقتا، یه جاها، همینقدر بی منطق و بی انعطاف و مدل خاویر کرمنتی هستی و تمام! )


و چقدر شرمنده می کنه آدم رو مقابل خودش.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.