داشتم می بردمش دکتر تا آبله مرغان را تایید کند و پماد معروف کنترل خارش جای دانه های قرمز را بدهد. یکی از اقوام را دیدیم.
-دیروز عکست رو دیدم پارسا
فکرم رفت به ( اینستا؟ تلگرام؟ کانال؟ کجا؟ کدام شاهکاش را نوشته ام که دیده و می خواهد در موردش بگوید).
-کجا؟
-توی سایت مدرسه. می خواستم پسرم رو ثبت نام کنم. عکس پارسا توی صفحه ی اول بود.
-هان! عکس بچه های شورای مدرسه ست فکر کنم.
-نه...زیرش نوشته بود دانش آموزان برتر.
لبخند خزید روی لبهای پسرک.
*
آقای پدر پرسید:
-خب..دکتر چی گفت؟ تایید کرد؟چی گفت؟
-چیز خاصی نگفت. چندتا دارو داد . مراقبت خاصی نمی خواد جز اینکه جای دونه ها رو نخارونه.
پسرک از آن طرف می گفت:
-مهمترین قسمت ماجرای امروزم برای بابا تعریف کن. بگو دیگه.
از آن لحظه تا همین حالا چندبار برای آقای پدر و برادرجانش ، مهمترین قسمت ماجرای امروز را تعریف کرده ام. و آن چیست؟
(پسرک بعنوان دانش آموز برتر، رصد شده!! )
پسرک هربار لبخند می زند!