نیمه شب ناگهان از توی جا بلند شدم و با اشتیاق گفتم:
-فکر کنم آبله مرغونه!
و همه با لبخندی آرام، آرام گرفتیم.
سه روز تب کرد و بی حال بود. بعد پشه کبابش کرد. دلم برایش سوخت با این پوست حساس و نازکی که از طرف من به ارث برده و با کوچکترین تحریک بیرونی یا کبود می شود یا مثل کهیر بیرون می ریزد، تمام تنش جا به جا قرمز شده بود.
-آخ..آخ..همه جاشو خورده. آخه پشه ی نیم وجبی چطوری زیر لباس رو هم زده؟ تموم پشتش نقطه نقطه قرمزه. لای انگشت پا رو ببین. پیشونی ش رو ببین. توی موهاشم زده.
( و ماادریک ، مادری که نشانه ها را نمی شناسد!! )
*
حدس ناجورمان پیدا شدن ساس بود. تراس مان فرودگاه قمری های نترس و سمج است. روی دودکش طبقه ی پایینی لانه دارند و پشت سرهم تخمگذاری می کنند و جوجه تولید می نمایند! گاهی ساس ( یا چیزی شبیه آن) می بینیم. آقای پدر کلافه از این پشه یا ساس بی رحم، نشست به ضدعفونی کردن تمام جاهای نیش ها با پنبه الکلی. صد و یک جا را با پنبه الکلی مالید و هی گفت: امشب توی هال بخواب. توی اتاقت نمون!شاید اونجا حشره رفته.
پسرک رفت دستشویی و وقت بیرون آمدن داد زد:
-مامان...صورتم بیشتر شده. نگاه..این جای نیش ها وقتی رفتم تو، نبود.
و من از جا بلند شدم و شادمان گفتم:
-فکر کنم آبله مرغونه!