پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ممیزی خانگی

-مامان تا حالا از کتابهای تو چیزی حذف شده؟ مثلا بهش گیر بدن ، حذفش کنن؟

جلوی سینک، دستم توی کف و ظرف است.

-بله

-میشه بگی چی؟

-همین الان بگم؟ توی این وضعیت؟

-خب آره. این که کتابم نیست که بگم املا بگو . دستت خیس باشه. دفترمم نیست بگم بیا سوال بگیر. با زبونت کار داری. اونم که مشکلی نداره.با دستات داری ظرف میشوری نه با زبونت!

-زبون دراز!

-حالا میگی؟

-نه

-چرا؟

-مناسب تو نیست آخه. به دردت نمی خوره

-یعنی اینقدر منشوری و بی تربیتی بوده؟ شاید هم سیاسی بوده. آره؟ سیاسی نوشتی؟

-نخیر. درست حرف بزن.

-پس چی؟بگو دیگه..

-عزیزم... به درد تو نمی خوره.

-بگو...بگو...بگو...بگو...بگو...بگو...

-اَه...خیلی خب.مال پرتقال خونی بود. یه جایی خانومه میره خونه به مشتری نشون بده. مشتری بهش حمله می کنه.

-مشتری اقا بوده؟

-بله

-خب..بقیه ش...

-همین...

-چطوری حمله می کنه؟ مثل فیلمای خارجی ، جاهایی که بچه ها نباید بببینن؟ جاهای وحشتناک و ترسناک( مارموز می خندد!)

-آره عزیزم..شما هم حاهای وحشتناک و ترسناک مد نظرته.

-بگو...بگو...بگو...بگو...بگو...

-اقاهه  تنومنده . خانومه رو محکم گرفته .خانومه نمی توانه کاری بکنه. برای همین دماغ آقاهه رو گاز می گیره.

قاه قاه می خندد.

-خب اینکه جای بدی نداره. چرا حذفش کردن.

-اینو حذف نکردن. جایی که خانومه داره با خودش حرف می زنه رو حذف کردن.

-مگه چی میگه؟

-حالا...

-بگو...بگو...بگو...بگو...بگو...

- وقتی دماغ آقاهه رو گاز می گیره رژ لبش پخش میشه دور لبش. با خودش میگه  الان هرکی منو ببینه فکر می کنه یکی رو بوسیدم .

ساکت مانده. بعد از چند ثانیه می گوید:

-به نظرم کار درستی کردن که حذف کردن. منم جای اونا بودم حدفش می کردم. آخه..نمیشه که...

-حالا تو ارشاد نشو واسه من

-اگه توی ارشاد کار کنم هرجا ببینم از اینا نوشتن حدفش می کنم!

-اگه گذاشتم تو توی ارشاد کار کنی...از این تصمیم ها بگیر!


*

یادم می افتد برای چند نفر این بخش حذف شده را فرستادم تا بخواند و کیف کند از اول قصه .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.