پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مهمون مون برق می زد

فقط خدا می دونه که من دیشب چندبار نزدیک بود منفجر بشم از خنده  ی قهقهانه .  و  خنده ی زیر جلکی م رو پیوند زدم به ادامه ی حرفی و صحبتی و با چه مکافاتی خودم رو کنترل کردم که ناگهان نگم:

-بچه ها... یه چیزی بگم؟ همه تون دارین برق می زنین!


مدیونید فکر کنید دو  روز پیش دوتا پارچه ی لمه برش زدم و چیزکی دوختم و تمام خونه و زندگیم برق برقی شده و پر از اکلیل های پارچه. و البته که اکلیل ها  تا مدتها توی موی ابرو و سر و ریش و دست و پای همه مشغول درخشیدنه!


( بچه ها یه چیزی بگم؟... همه تون دارین برق می زنین)


روم به دیفال!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.