پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دموکراسی در روز روشن

بعضی وقتها به غذایی واکنش منفی نشان می دهند و جهد می کنند که نه تنها آن غذا را نخورند، که تخریبش هم بکنند.

اخیرا پسرک از آبگوشت بدش آمده. هربار با کلی خواهش و تمنا و التماس و در نهایت تهدید و ارعاب ، نیم ساعت بعد از همه می آید می نشیند سر میز و غذای یخ کرده ی به درد نخور را می خورد. دل و جگر گوشت توی ظرفش را تکه تکه جدا می کند و می اندازد دور و می گوید( اینا چربی بود. نمی خورم)

این بار گفتم:

-این آخرین باره که تو آبگوشت می خوری. از همین الان باهاش خداحافظی کن. هر لقمه ای که می خوری باهاش حرف بزن و بگو ( آبگوشت جان...خداحافظ. دیگه نمی بینمت. چون من دیگه هرگز! هرگز! اجازه نمیدم تو آبگوشت بخوری! )

غذا را به هزار ادا و اصول و  عق زدن و ابراز تنفر خورد و وقتی از سرجایش بلند شد گفت:

-می تونم بعد از خداحافظی یه چیزی هم به آبگوشت جانت بگم؟

نگاهش کردم. گفت:

-خیلی ازت متنفرم آبگوشت.چه خوب شد که دیگه نمی بینمت. ازت متنفرم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.