پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پشمک

یک چیز زشتی افتاده توی دهانش. اول از همه شروع کرد به  گفتنش به برادر جانش. بعد کم کم تمام ارکان هستی را با همین کلمه مورد خطاب و عنایت قرار داد.

آنقدر گفتیم (نگو...نگو  ...نگو ) که توی دهان همه افتاد.

حالا آقای پدرش  هم همان زشته را به کار می برد! برادرجانش  نیز همان را.

رفته بودیم گنبد... روی تابلوی بزرگی اسم یک روستا را دید. فریاد زد:

-بفرما....اسم اینجا رو بخون..این اسم یک مکان جغرافیاییه. بعد تو به من میگی نگو زشته! ببین اصل هم زشت نیست. خیلی هم عادیه.

همه خندیدند.

از دیروز راه می رود و آواز می خواند.بلند می خواند. وقت و بی وقت می خواند:

-هوامو نداشتی..هوایی شدم...   چه پشمک بی انتهایی شدم!

بعد ما را نگاه می کند و ادامه می دهد:

-پشمک بی انتهایی شدم. یعنی انتهای پشمکم بازه پشمکهام می ریزه پایین!!

و غش غش می خندد!

من می خندم؟؟؟ نخیر! چپ چپ نگاه می کنم! اما دریغ از ذره ای تاثیر و تغییر در ادبیات پشمکی پسرکم!

پشمک را با تغلیط و تاکید روی حرف ( پ )  ادا می کند، دردانه ی مامانش !


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.