شش هفت ماه قبل خواهرها پرسیده بودند:
-می نویسی دیگه؟ مشغولی؟
گفته بودم:
-ای.. هم آره هم نه. فعلا می چرخم . باید تحقیق هام کاملا بشن.
پسرک پریده بود توی حرفمان:
-مامان تو که داری می نویسی . همون که برگه هاش روی میزه. اسمش هم (....) هست.
اسم داستان جدید را به خاله هایش لو داد.
بلافاصله گفت:
-تازه اسم راننده ش هم حسین آقاست!
*
یادم باشد از این بعد پرینت طرحم را روی میز نگذارم که فضول خان برود بخواند و به خلق الله لو بدهد!