پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

صاف ! بولدوزی روی دهان مبارک

از دیروز دارد هی به جانم غر می زند تا همین امروز صبح که رفت. هرچی دلش خواست به من گفت. هرچی دلش خواست. آخرش وقتی لب و لوچه ام آویزان شد و واقعا غصه ام شد، آمد طرفم. یک طرف صورتم را بوسید و گفت:

-حالا خداحافظ!

*

یک اردوی سری و خصوصی داشتند. قبل تر لیست گرفته بودم از چیزهایی که می خواستم برایشان درست کنم. با اشتیاق گفت:

-خودم میام کیک درست می کنم. مثل همیشه!

(همیشه لای آرد و تخم مرغ و شکر و روغن می لولد و می پاشد اینور و آنور و روی میز و ...)

داشت فیلم می دید که سراغ کیک رفتم. پرید توی مطبخ و تخم مرغ شکاند توی ظرف و همزن را گرفت توی مواد و کمک کرد، کمک کردنی!

مواد مورد نیاز برای سمبوسه توی راه بود. از راه که رسید، خرد کردم و مخلوط کردم و لای لواش،  سه گوش کردم و مشغول سرخ کردنش شدم. آمد ، نگاهی کرد و رفت:

-اونها رو چرا جدا گذاشتی؟

-اینها خوب برشته نشده. باید دوباره  یه کوچولو بذارم توی روغن.

-پس معلومه چیز خوبی نشدن!

*

کمی بعد:

-باید حتما کوله ی نیما  رو ببرم؟ مایه ی آبروریزیه که! مال خودمو می برم!

-باید حتما لباس ورزشی بپوشم؟ ضایع ست که!

-باید حتما هرچی تو میگی گوش کنم؟ نمیشه که!

-من این شلوار قرمزو نمی پوشم!

-من اون بافتنی رو نمی برم. مگه من بچه سوسولم؟

-تو همونی که می خواستی به دوستای من کیم  بدی آبرومو ببری! ( یادتان هست؟؟؟؟ همینجا ) من سمبوسه نمی برم. آبروم میره!!!!!

-چرا قاشق چنگال ها رو گذاشتی توی لیوان کاغذی؟ جدا بذار. می شکنن. لیوانهام له میشن.

-چرا منو اینقدر اذیت می کنی؟چرا به سلیقه ی من احترام نمیذاری؟

-اصلا زنگ بزن بگو من نمیرم.

-اصلا نمیرم. آبرومو می بری. من نمیرم!

-چرا کیسه فریز گذاشتی؟ فکر کردی من نی نی ام که بالا بیارم؟

-میشه اون سمبوسه ها رو برداری؟ من نمی برم شون

-خودت می خوای بری با دوستات همه چی می بری..من باید سمبوسه ببرم؟ این همونه که می خواست کیم بده به دوستام! ( فقط یکبار یک کیک درست کرده بودم و برده بودم! یک بار! )

-خوراکی هاتون با سلیقه ی من نیست. نمی خوام. من چیپس ساده نمی خوام. من چیپلت کچاپ نمی خوام. سلیقه ی خودتونه!خودتون بخورین. نمی خورم.

-کوله ی نیما گنده ست. من نمی برم. مال خودم قشنگه.

-...

-....

*

چرا آن طرف مکالمه را ننوشته ام؟ البته که متوجهید! چیز دل انگیزی نبوده!! معلوم است که اصلا نبوده!

*

امروز صبح رفت و دم غروب برگشت. حسابی خوش گذشته بود و خستگی امانش نداد که خیلی در موردش حرف بزند. حمام نکرده خوابید.

تمام کیک های برش خورده و سمبوسه های کوچکی را که لقمه ای پیچیده بودم، تمام و کمال برگردانده بود! همه را!

-چیه؟ نخوردن خب! به زور می گفتم بخورین خوشمزه ست؟ به زور بخورین؟ خب کسی نخورد دیگه!!!



نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه یکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت 10:27

خدای من چه روزایی پیش رو دارم

نترس...نترس جانم....
خدا ا ماست!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.