گفتم اگه راست میگی برو زابلی یاد بگیر بیا با هم حرف بزنیم.
چند دقیقه بعد برگشت. نوشت:
(من پُتّوک درختی هستم)
(من جغوک روی درخت هستم)
(من چلمه چلو هستم)
(نفسم از پپّ م بیرون میاد)
(من پوتک هستم)
(می خوام جولاکه بشم)
(پلپلاسی شدم)
(پلغوت شدم)
.
.
.
می خندی هم زبان؟
بخند
من مرددددددددددددددم از خنده. مردم از خنده.
آخه چه علاقه ای به حیوانات داره؟ باغ وحش رفته انگار!
آدم می تونه عاشقش نشه؟ نمیشه خب!
روحت شاد که روحمو شاد کردی