پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دلتنگی

شش ماه زمان به قاعده ای ست برای کمر راست کردن؟ برای راست شدن نفس؟ برای نفس کشیدن؟

از من بپرسی نیست. نیست.

تقویم و گذر روز و ماه می گوید نصف سال اما من می گویم سده، هزاره. حتی نمی شود بهش فکر کرد. حتی نمی شود برایش زمان در نظر گرفت. چیزی ست فرای زمان و چفت و بندهای ساعت و تقویم.

مدتهاست به چیزهای خنده دار می خندم. به جادوی عشق فکر می کنم.  باز دلم غنج می زند برای قشنگی های دنیا. روال زندگی همین است. دوای درد زندگی همین است. فراموشی!

اما درست جایی، وقتی، با شنیدن حرفی، با دیدن عکسی، با خواندن شعر یا داستانی، بوی غذایی حتی،  با دیدن اولین برف زمستان، شطرنجی شدن کانال های ماهواره، تبلیغ فروش عسل طبی، خواندن جوکی در مورد مثانه ، هرچی..هرچی... ،  ناگهان اشک بی خبر و بی اجازه می جوشد. گاه هق هقی خفه است و گاه فریاد و ضجه.

هرچقدر هم که نصیحت کنند، کج کج نگاه کنند،دلداری بدهند، فایده ندارد. این گلوله های خیس باید شلیک شوند تا ترا بکشند و دوباره زنده کنند.

همیشه فکر می کردم آدم وابسته ای نیستم. یا لااقل وابستگی ام بندنافی نیست. به پدر و مادر نیست. عشقی ست سرشتی و  ذاتی . اما بود. اما هست. وگرنه این ویرانی ممتد چه معنای دیگری دارد؟ عشقی ست زخم خورده؟  عاشقیتی ست  مقهور غیرت خدا؟

در درس های عرفان خوانده بودم که خدا غیریت قبول نمی کند از بنده . بنده را تمام از آن خویش می خواهد. هروقت چیزی یا کسی را در دل بنده بر خودش غالب ببیند، آن کس و آن چیز را ویران می کند تا بنده  به کمال به او بپردازد. ترس بیمارگونه ای از دربست عاشقی کردن  برای آدمهای زندگی ام داشته ام همیشه. ترسیده ام که بهای جنونم از دست دادن شان بشود. معتدل و آرام ماندم تا متعلقاتم دچار غیرت نشوند.

چه شد؟

بگذریم...بگذریم...!

دلم برایت تنگ شده بابای بداخلاق! دلم برایت تنگ شده بابای بی حوصله! دلم برایت تنگ شده بابای نازک نارنجی! دلم برایت تنگ شده.

چقدر پنهان و پیدا، گریه کنم شب و صبح و ظهر و عصر؟ چقدر پسرها برایم لیوان آب خنک بیاورند که گریه هام بند بیاید؟ چقدر این مرد را آزار بدهم و پدر و مادر خودش را یادش بیندازم با غصه هام؟ چرا تمام نمی شود این  اندوه؟ چطوری به عکسهات این قدرت جادویی را داده ای که آدم را از فرط غصه بکشد؟

کی باورش می شود که شش ماه شده که ...

دلم برایت ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.