پسرک نوبالغ عاشق کلاسم را یادتان هست؟
امروز دفترش را نشانم داد که توی برگه هایش اول اسم خودش و دختره را با نقاشی و خط و خطوط خودکاری های رنگی، قلب قلبی کشیده بود.
-استاد...ببینید...خل شدم من. استاد...؟ هنوزم میگین باهاش حرف نزنم؟ یعنی نرم دنبالش؟
خانم هنرجویی که هم سن و سال خودم است صدایش را می شنود و با خنده می گوید:
-چقدر این بچه ها با ما فرق دارند. چقدر رک و بی پرده در مورد علایق شون حرف می زنن. من حسرت عاشقی های نکرده ی نوجوونی مو می خورم هنوز. حسرت این شیطنت نکردن هام رو می خورم هنوز.
می خندیدم. پسرک عاشق هم می خندد. خنده اش بوی فراغت دارد.