پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مامان تمام وقت

زیادی که سرم توی کتاب باشد و بخوانم ، توی تبلت باشد و نت گردی کنم ، پای لپ تاپ باشم و بنویسم، هی سراغم می آیند.هی حرف می زنند.هی سوال می پرسند:

-چی می خونی؟ قصه ش چیه؟

-با کی حرف می زنی؟ چی میگن؟

-چی می نویسی؟ کتابه؟ وبلاگه؟

آنقدر می روند و می آیند که باید جمعش کنم. تمرکزم را می برند.

پسرک  که درست و حسابی سرش را می آورد توی امعاء و احشاء آدم تا ببیند داری چکار می کنی!

وقت آهنگ گوش دادن و فیلم دیدن هم برنامه همین است. درست وقتی به آهنگ خوبی می رسی، برایت خاطره تعریف می کنند. دستور پخت کیک می خواهند. نظرت را در مورد داستانی که نوشته اند می پرسند( البت باید داستان را هم بخوانند برایت)

خلاصه که این وقت خصوصی و حریم خصوصی اصلا  شوخی زشتی ست که دنیا با من دارد!

*

بلند که بشوم و بروم توی مطبخ، صدای نفس راحت شان را می شنوم. انگار که دیگر من از چنبره ی چیزهای حواس پرت کن خلاص شده باشم. سالهای قبل تر این موضوع برایم دردناک و آزاردهنده بود. دوست نداشتم مرا فقط متصدی کافی شاپ ببینند و هی سفارش بدهند و سرویس بخواهند.حالا آرام ترم.  حق می دهم که یک ایستگاه امن و آرام بخواهند برای خودشان.که کسی را برای احساس امنیت داشته باشند.

بازهم گاهی غر می زنم، اعتراض می کنم، داد و بیداد می کنم، اما در نهایت اغلب با عشق می ایستم پای اجاق گاز و گاه چندنوع غذا برای سلیقه های از هم دورشان درست می کنم.

نه اینکه همیشه فرشته خصال و نیکو سرشت باقی بمانم ها!... روزهای فوران خشم و  اعتراض هم زیاد داریم البته! اشتباه هم زیاد دارم!

به قیدهایی که بکار بردم دقت کنید ( اغلب، گاهی، باز)، این یعنی همه چیز نسبی ست. هیچ مطلقی برای خوب و بد بودن وجود ندارد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.