پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شهود

تا خود صبح...تا خود صبح...تاخود صبح...

در تمام لحظاتی که خواب بودم سرم پر از صدا بود. پر از حرف بود. پر از کلمه بود. پلک هام از زور خستگی از روی هم بلند نمی شد. جان کندم تا لای چشم هام باز شد. سفیدی روشن روز زد پس تخم چشم هام . هنوز سرم پر از صدا و حرف بود. تاخود صبح. تا خود روز.انگار اصلا نخوابیده بودم و تمام ثانیه ها را یک بند حرف زده بودم و حرف شنیده بودم .

هنوز راه می روم و صداها با من راه می رود. کلمه ها با من راه می رود. جمله ها با من راه می رود.

چه عجایب سحری بود و چه  دیوانه شبی!

( شعر مردم رو خراب نکن دختر! )

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.