پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پسرم اینجا را نخون :)

یکی از نوجوان های کارگاه داستان نویسی همیشه پر از سوال  است و تشنه ی بیشتر فهمیدن و دانستن.

بعد از خوانش داستان یکی از هنرجوها و اما و اگری که بعضی توصیف ها داشت، پرسید:

-من یک مشکلی دارم. اینه که تا چه حد می تونم نزدیک بنویسم؟

-نزدیک؟

-مثلا من می خوام...

نمی توانست راحت حرف بزند. مِن مِن می کرد.

-مثلا می خوام زن و شوهر کنار هم...

سکوت محض حکمفرما بود. همه گوش شده بودند برای شنیدن. چشم شده بودند برای دیدن شرم و خجالت پسر. بالاخره تمام کرد جمله را:

-کنار هم خواب باشند.

باز هم سکوت و وقفه ای چند ثانیه ای. ثانیه هایی به شدت کشدار و محسوس.

ادامه داد:

-آخه زنه باید با چاقو بزنه توی شکم مَرده.

کلاس ترکید. از خنده رفت رو ی هوا.

خنده ها که کنترل شد گفت:

-آخه داستان من نیاز داره همچین چیزی داشته باشه. وگرنه به هم می ریزه. اما یک مشکل بزرگ دارم. اگه از این چیزها بنویسم مادرم دعوام می کنه. می ترسم بخونه دعوام کنه!

کلاس دوباره منفجر شد از خنده!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.