پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مرگ بر همه ، بجز خودمون خوشگلای مهربون

دیروز دنبال الیاف ویسکوز دانه دار بودم تا برای لم دادن های شاه و شاهزاده های لوس و پرتوقعی که خودم پرورده ام، تشکی کوچک و نرم درست کنم. قبل تر یکی درست کرده بودم و مورد اقبال عمومی قرار گرفت. این دومین تجربه ام بود. ( دیر نیست که دوچرخه ای بردارم، کمانی پشتی وصل کنم و در کوچه های شهر جار بزنم: لااااف دوزم! لاااااف می دوزم! .. لاف همان لحاف است البت!  گرچه این تشک است اما قرابت معنایی و کاربردی خاصی با لحاف دارد. ندارد؟ )

ویسکوز را خریدیم و خیابان های آرام جمعه را رد کردیم و رد کریدم تا خیابانی پر از محافظ و نگهبان مسلح و ماشین های امنیتی . صدای فریاد های ( مرگ بر...مرگ بر...مرگ بر...) پیچیده بود توی خیابان. هنوز به فلان و فلان مرگ می فرستادند که خیابان را رد کردیم. فرق مرگی که ما در دوران مدرسه به آسمان هدیه می کردیم با مرگی که الان بالا می رود، فقط در تفاوت اسامی ست. ما می گفتیم منافقین و صدام، دیروز می گفتند منافقین و دشمن.ما می گفتیم بنی صدر و بازرگان، دیروز می گفتند ...

فکر کردم: چهل سال است مرگ می فرستیم به تمام ارکان جهان، به تمام مردم جهان ، به تمام هستی، به تمام عناصر اربعه. کجای مرگ فرستادن هامان ایراد داشت که گرفتار همه شان فقط خودمانیم؟ مرگ مان مرگ نبوده؟ آسمان مان گیرنده ی خوبی نبوده؟ فرستنده مان خوب فرکانس نمی داده؟یا اصولا سوراخ دعا را گم کرده ایم؟ نکند اصلا دعایی در کار نیست؟

ظهر جمعه بود و مردم از جایی که (مرگ بر...) از آن می بارید، چندنفر ، چندنفر بیرون می آمدند تا به خانه بروند وناهار جمعه شان را میل کنند و احتمالا روی تشک نرم و قشنگی که جلوی شومینه برایشان پهن شده، قیلوله بفرمایند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.