پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

هی غر بزن

نه که غرغرو نباشم. نه!  هستم. متاسفانه هستم. بیشتر از اینکه بلد باشم راه حل پیدا کنم، گریه می کنم و غصه می خورم و می آیم اینجا غرش را می زنم.

چه کنم. یک چیزهایی هست که با هیچ کسی نمی توانی در موردش حرف بزنی. با هیچ کسی. حتی همسرت. حتی دوستت. حتی خانواده ات. با هیچ کس.

یک چیزهایی مال درونِ درون خودت است، گرچه مساله ای عمومی باشد.گرچه خیلی ها از آن باخبر باشند.گرچه فکر کنند می شود باهاش کنار آمد و برایش راه حل پیدا کرد. من بلد نیستم قوی باشم. بی خیال باشم. ببینم و بگذرم. عین خیالم نباشد. تلافی کنم. پدرصاحاب طرف یا طرفها را دربیاورم.چشمش را کور کنم. زبانش را بند بیاورم.

خیلی چیزها درد است. زخم است. مثل زخمی در جایی شرم آور در بدنت که نه می شود به کسی نشانش بدهی، نه می توانی باهاش مدارا کنی. گاهی وقتها این درد مشترک است اما هرکس به شیوه ی خودش درمانش می کند. و تا من راه درمان را پیدا کنم، می میرم.

گاهی چیزهایی اینجا می نویسم. خودم می دانم چه گفته ام و به کی گفته ام. اما این هایی که به خودشان می گیرند و پیام می گذارند  و پسغام می دهند، واقعا نوبر هستند.

چی فکر می کنند؟

کس یا کسانی که درد بی درمانم را سبب شده اند، تا هزار سال اهل وبلاگ خوانی  نیستند.

خلاص!


نظرات 1 + ارسال نظر
یکی که زمانی مینوشت... چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 06:34

چقدر دردم گرفت از خوندن این پست...
انگار فهمیدمش...
اینکه دردم گرفت حتما نشانه فهمیدنه دیگه...نه؟

نمیدونم شاید.
درد منی که نوشتم یک جوره. اونی که می خونه و با نگاه خودش نگاه می کنه یک جور.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.