این سیستم توصیفی دبستان از اون پدیده هاییه که بهتره هرچه زودتر بره و تموم بشه که جز تخریب زیرساخت آموزشی هیچ هنری نداره.
قبل از اینکه متن طنازانه ام آلوده به انتقاد و اعتراض بشه، برم سر اصل مطلب.
پسرک ریاضی ماهانه ی مهر ماه رو (خوب ) گرفت. ماهانه ی آبانش هم (خوب) شد. و این برای حضرتش که کلی ادعا و مفاخره داره، دلچسب نبود. ایشون فقط (خیلی خوب) می پسنده. معلم شون کنار این رتبه بندی های مرسوم؛ نمره ی عددی هم بهشون داده بود. به من گفت مهرماه 16 شدم. آبان ماه هم 15. و این برای مامانی که فکر می کنه بچه ش خوب درس می خونه و مسئولیت پذیره یعنی فاجعه. و فاجعه ی اصلی روزی اتفاق می افته که در جلسه ی ماهانه ی کلاس، تراز نمرات شاه پسرامون رو با همون نمره های درخشان می بینیم و آی از خجالت آب میشیم. ( چقدر از "و" استفاده کردم من!! )
بچه جان خودش هم شرمسار بود و قول داد برای امتحان ترم حتما جبران کنه. من هم قول دادم کمکش کنم و درساش رو ازش بپرسم.
القصه، شنبه ریاضی داشتن و ما از چهارشنبه، ریاضی درمانی رو آغازیدیم. با 50تا سوال ریاضی از کتاب و شش هفت تا پرینت برگه های ریاضی مدارس مختلف از سایتها و وبلاگها. پسرک سوالها رو انجام داد و برگه ها رو به پیشنهاد من گذاشت برای غروب جمعه .
شنبه رفت مدرسه و برگشت. اونقدر ریلکس و آسوده پله ها رو بالا اومد که منتظر بودم هرلحظه بگه:
-مامان به پسرت افتخار کن. ریاضی (خیلی خوب) شدم.
حالا مثلا نمره ی بین 18 تا 19 . اما دریغ! هیچی نمی گفت. پرسیدم:
-ریاضی چه خبر؟
-هیچی. خوبی سلامتی!
-خوب دادی؟
-بله
-غلط نداشتی یعنی؟
-آخه من که نمیدونم غلط دارم یا نه. اگه بدونم غلطه که نمی نویسم. من اون موقع فکر میکنم هرچی نوشتم درسته!
-یعنی حس بهتری داشتی نسبت به امتحان مهر و آبانت یا همون حس رو داشتی؟ یا بدتر؟
معصوم و مظلوم نگاه کرد:
-آخه مامان جان... من مهر و آبان هم حس خوبی داشتم وقتی امتحان دادم. اما دیدی که چی شد. الانم حسم مثل همونه. ولی نمره مو نمی دونم!
اللهم هب لی صبرا جمیلا !!!