پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اتوبوس سواری

1-یازده کتاب از لیستم رو نیافتم.

چه وضعشه آخه!!

تازه منهای اون  منشوریه و ناشر  خارج از ایرانیه


2-چقدر کند و ریلکس و در آرامش کامل به سر می برن کتابفروش های محترم. کاری که در عرض پنج دقیقه انجام میشه رو قششششششششششششششنگ نیم ساعت طول میدن. پسرجان هم از خدا خواسته...این کندی و وقت کشی رو ارج نهاد و کلاس ریاضی شو برباد فنا داد.


3-پسرها برای اولین بار ، لااقل در سه سال اخیر، در آرامش و دوستی به سر بردن و وسط خیابون صدای زیبای منو درنیاوردن و روی اعصابم اسکی نکردن.اونقدر که دلم می خواست هر نیم ساعت یکبار بغلشون کنم و ماچ بارون شون کنم و بگم: مامانیای من...مرسی که هستین! تا این حد مامان بچه ی آروم ندیده ای شدم من.والله بخدا!


4-توی BRT  بهم ریختم و اشکم سرازیر شد. پیاده شدیم و پسرک گفت: چرا؟ چی شد؟ نشد که بپیچونم. گفتم: آخرین باری که با BRT  جایی رفتم...

پرید وسط حرفم:

-خب ...خب... فهمیدم. متوجه شدم. تا آخرشو فهمیدم. نمی خواد احساساتی بشی دوباره. گریه نکنی. احساساتی نشو. صداتم نلرزون. اشکاتم که باز دراومده. نگو دیگه. بسه دیگه . خودم فهمیدم. وای وای وای..آخرین باری که سوار شدی چی شد؟ بله بله خودم می دونم .نمی خواد بگی. نگی ها. خودم می دونم. نمی خواد بگی. وای ...آخرین باری که سوار شدی...

من مات و مبهوت نگاهش کردم که مسلسل وار داشت پشت سرهم حرف می زد که مثلا گریه م نگیره. اول کفری شدم. بعد زدم زیر خنده.

اگه پسرجان ترمز رو نکشیده بود، تمام طول ولیعصر رو می خواست یک بند حرف بزنه.

چندساعت بعد توی تاکسی، گفت:

-مامان یعنی چی آخه؟ آخرین باری که سوار BRT تی شدم و بعد هم گریه؟؟ چقدر رمانتیکی آخه؟

-پسرک..زشته اینطوری حرف می زنی. باید به غصه و اندوه بقیه احترام بذاری.نه اینکه مسخره شون کنی. تو اصلا می دونی من می خواستم چی بگم؟ می خواستم بگم آخرین باری  که...

-بله خودم می دونم. خودم می دونم. آخرین باری که با اتوبوس رفتی ، داشتی بیمارستان می رفتی . برای همینم گریه ت گرفت.الانم می دونم خودت می دونی ن مسخره ت نکردم. می خواستم ماجرا رو طنز کنم که بخندی.

توی سرم به جمله ی ناتمامم فکر کردم:

-آخریت باری که سوار BRT  شدم، بابام زنده بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.