پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

من ازت خوشم میاد


کلاس های حافظ و شاهنامه نسبت به کارگاه داستان نویسی، خیلی کم مشتری هستند. کارگاه داستان آنقدر شلوغ است که معمولا سالن مطالعه را خالی می کنند تا کلاس پرجمعیت ما آنجا تشکیل شود. اما حافظ و شاهنامه مان توی اتاق رییس و دور میز جلسه ی ایشان، برقرار است. با نهایتا ده دوازده نفر.

در هر جلسه، سه چهار نفر تازه وارد دارم.وقتی  سوال می کنم، می گویند آمده اند ببیند چطوری ست!

دوجلسه قبل، دخترک شش هفت ساله ای وارد کلاس شد. آنقدر ظریف و ریزه میزه بود که فکر کردم اشتباهی بجای بخش کودک وارد این اتاق شده.

-برای شاهنامه خوانی اومدی دخترم؟

-صدای ضعیفی گفت:

-بله

-به شاهنامه علاقه داری؟

-نخیر

-می شناسی شاهنامه رو؟ می دونی در مورد چیه؟

-نه

-چی شد که اومدی این کلاس؟

-مامانم گفت بیام. اگه خوشم اومد منو ثبت نام کنه.

-پس می مونی تا آخر کلاس؟

-بله!

یکساعتی سپری شد و در فاصله ی روخوانی هنرجوها، از دخترک پرسیدم:

-تا الان از چیزهایی که گفتیم و در موردش حرف زدیم، چیزی متوجه شدی عزیزم؟

سرش را بالا تکان داد، یعنی که نه! گفتم:

-اگه دوست داری می تونی بری. اگر هم دلت می خواد تا آخر کلاس بمون.

چشم های دخترک  خسته بود از تحمل کلاس. اما گفت:

-تا آخر کلاس می مونم. مامانم گفته بمونم.

-دوست داشتی؟

صادقانه و رسا گفت:

-تا اینجاش که خوشم نیومده.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.