پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بانو فرح


قرار بود پسرها را هم مثل همیشه با خودش ببرد، اما وقتی دوستش برای هماهنگی زنگ زد ، درست همان ساعات پسرک کلاس زبان داشت، پسرجان هم جایی دیگر گرفتار بود.مگر می شد از آب بازی گذشت؟ مسلما نه!

-خودم برم دیگه.  بلکه پادردم بهتر بشه. فلانی هم کمرش گرفته برای همین گفت الان بریم. ما رفتیم...خداحافظ!

با دوست جانش رفت استخر. من پسرک را بردم کلاس و خودم هم دنبالش رفتم.پسرجان یکساعت بعد رسید خانه.

فردا صبح ایشان شاد و شنگول و حبه ی انگور، آمد سرمیز صبحانه و سرخوش و شادان از آب بازی دیشب، بلند و پرانرژی سلام کرد و گفت:

-چططططوری تو؟ ( " ط " را همین قدر سرحال کشید)

کسل و بی حوصله از بدخوابی های این چند وقته گفتم:

-شمابهتری.

-چرا بی حالی اینقدر؟

-والله شمایی که  استخر فرح در انتظارت! ما که با این زانو درد  و این پله ها، کلی راه رفتیم و برگشتیم، دیگه حالی به آدم می مونه؟ نه والله!

غش غش خنده فرمودند!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.