پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

زلیخا چشم هایش را باز می کند


حکومت مرکزی شوروی ، تعاونی های کشاورزی ِ مردمی به نام کالخوز را ایجاد می کند تا کشاورزی را مکانیزه کنند و بر میزان کشت و برداشت نظارت داشته باشند و محصول را آنچنان که خود صلاح می دانند در کشور تقسیم کنند . خرده ملاکان و کشاورزان مخالف این سیاست بودند زیرا دسترسی آنها به محصولات شخصی شان تقریبا قطع گشته و همه چیز تحت نظارت ذره بینی حکومت مرکزی انجام می شد . کالخوز تمام احشام و حیوانات و آذوغه و وسایل و ابزار کشاورزی را مصادره می کرد و با صلاحدید خود، ار آن استفاده می نمود. کار به درگیری مسلحانه بین ارتش سرخ شوروی و کشاورزان بی دفاع کشید و پاسخ هر مخالفتی ، ولو اندک، گلوله بود.

در ابتدای دهه ی سی میلادی، مرتضی شوهر زلیخا نیز به همین روش کشته می شود و زلیخای بشدت وابسته و معتقد به خرافات را بعنوان بازماندگان کولاک های یاغی به سیبری تبعید می کنند . در سفری شش ماهه با قطار، از قازان تا سیبری ، زلیخا مات و مبهوت ، به اتفاقات پیرامونش خیره می شود و همچنان منفعل ، از انجام هر واکنشی سرباز می زند. او حتی در فرار آسان و غافلگیرانه ی همسفرانش از سقف واگن حمل حیواناتِ قطار شرکت نمی کند و سرنوشت محتومِ تبعید را پذیراست . تا پیش از این زلیخا برای ارواح جنگل و قبرستان و ... احترام زیادی قائل است و برای پیشگیری از خشم آنها مدام صدقه می دهد. مطمئن است که خوابهای عفریته قدرت پیشگویی دارند و مرگش حتمی ست . بی اعتراض یا حرفی، کارهای شاقّ مزرعه و خانه را انجام می دهد و در برابر بدطینتی های عفریته و خشم و کتک کاری مرتضی سر تسلیم فرود می آورد چرا که این را سرنوشت و سزای خودش می داند. او سه دختر نوزاد از دست داده و مستحق این بدرفتاری هاست زیرا  به گفته ی عفریته توانایی پسر زاییدن ندارد و حتی دخترانش نیز زنده نمانده اند.

در سفر با قطار عواطف بشر دوستانه ی زلیخا به غلیان در می آید و از کودک و پرفسور پیر مراقبت می کند. البته که این کاری مالوف با ذات اوست.

در نهایت پس از آمار بالای مرگ و میر بین تبعیدی ها بر اثر ذات الریه یا غرق شدن کشتی، با رسیدن به تایگا، از حدود پانصد تن فقط بیست و نه نفر زنده مانده اند که با به دنیا آمدن نوزادی که زلیخا در روز آخر زندگی مرتضی از او بار گرفته ، به سی نفر می رسند. تابستان سیبری رو به پایان است و ایگناتوف مامور مراقب این بیست و نه نفر، دستور به ساخت خانه ای زیرزمینی می دهد. تبعیدی ها مجموعه ای از کولاک های دهاتی و ثروتمندان آفتاب مهتاب ندیده اند اما همه در کنار هم ناچارند زمین را بکنند تا به عمق مورد نظر برسند. تا رسیدن بهار با گوشت اندک شکار و جوشانده ی پوست درختان سر می کنند و پس از آن گروه جدید تبعیدی ها سر می رسند و ساخت اردوگاهی برای کار و زندگی دستجمعی شروع می شود.

طی شانزده سال تبعید، زلیخا از زنی وابسته و درگیر خرافات ، به انسانی مستقل که فرزندش را بزرگ می کند و  از راه شکار و کار در درمانگاه زندگی اش را می گذراند، تبدیل می شود. ایگناتوف که قاتل مرتضی ست، در همان دوره ی کوتاه زندگی زیرزمینی یاد می گیرد که فرای قوانین ارتش سرخ و آقا بالاسری برای تبعیدی ها، به فکر تامین غذا و جای گرم  همگانی باشد و در پایان با قطعیت، آزادی را بعنوان حق مسلم انسانی به یوسف ببخشد . پروفسور لیبه در جریان شورش های دانشجویی درنابینایی و ناشنوایی عمدی فرورفته و به اتفاقات پیرامونش توجه نشان نمی دهد اما با به دنیا آوردن یوسف، پسر زلیخا، حصار محکم اطراف خودش را می شکند و طبابت و درمانگری را از سر می گیرد .

هرکدام تبعیدی ها از دهاتی تا شهری، از مجرم تا هنرمند، دگرگونی خاص خود را در جریان سالهای دشوار زندگی در تایگا از سر می گذرانند. این کتاب بازتاب بی عدالتی و ظلمی ست که حکومت مرکزی به آنها روا داشت در پوشش عدالت و تقسیم اموال بین تمام مردم کشور ، آنها را از ابتدایی ترین حقوق انسانی از جمله غذا و بهداشت و تحصیل ، محروم کرد و  حتی بعد از ده سال آنها را برای حضور در میدان جنگ با آلمانی ها فراخواند .


زلیخا چشم هایش را باز می کند

گوزل یاخینا

انتشارات نیلوفر

 


-آنقدر جذاب و گیرا که بشود یک نفس آن را خواند. گرچه با تالمات روحی ام  نشد که بی وقفه بخوانمش .

-با اینکه زلیخا خرافه های مذهب را کنار می گذارد ( به گفته ی ایزابل گناه در تایگا از نوع دیگری ست) اما بعد از ده سال ، با پاسخ دادن به خواهش های ایگناتوف، هنوز درگیر گناه و نزول مجازات از آسمان است . آموزه های مادرش و هشدارهای عفریته (مادرشوهرش) ، همچنان زنجیر دست و پای اوست .

-بابا می گفت نوکر صفتی ذاتی ست. بعضی ها ذاتا نوکر صفت اند، حتی اگر در بالاترین مقام اجتماعی باشند. قبولش داشتم و در این قصه نیز  بسیارها از آن دیدم .

-راز درگیری ام با کتابهایی آمیخته با تاریخ و سیاست که طی این یکی دوسال مدام  سر راهم قرار می گیرد ، چیست؟ نمی دانم ! به خودم تسکین می دهم که از جایی از آن بالاها می خواهند آرامت کنند که تاریخ آشفتگی ها و ستمگری ها را بخوانی و بدانی که تاریخ تکراری مداوم است، با آدمهای مختلف و در مختصات جغرافیایی گوناگون . که قدرت فرمولی یگانه دارد و در ادوار و اعصار پس و پیش ، اجرا می شود و دستی قوی تر از اراده ی ملت ها ، این چرخه را هدایت می کند .

 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.