یکی شان بس که حرص می خورد از دزدهای بیت المال و حرام خوارهای خودی که می خورند و می برند و به کسی رحم ندارند، نگران مان کرده.
یکی دیگرشان بس که دفاع می کند از کشتارهای احمقانه در خانه ی همسایه، با عناوین فریبنده ، نگران مان می کند .
آن یکی بس که غصه ی خواهرش را می خورد که مسافری در بلاد کفر دارد و بالا رفتن نرخ دلار ، فشارخونش را بالا می برد ، نگران مان می کند.
این یکی بس که معده ی فرزندش از استرس کنکور به هم می ریزد و آن یکی بس که بچه اش بی تفاوت و بی خیال شده به درس آینده ، نگران مان می کند.
یکی سودای مهاجرت دارد و راه های رفتن را سبک سنگین می کند.
یکی راهی جزماندن ندارد و هی دق می خورد از تباهی و سیاهی دنیای پیرامونش.
یکی از اول تا آخرشان را نفرین می کند و به سینه می کوبد.
یکی از نفرین می ترسد و هشدار می دهد و اخم می کند.
یکی می ترسد و شبها کابوس می بیند.
یکی سر می زند به رکیک حرف زدن و هیاهوی اخبار جهان به یک ورش نیست.
یکی هی کنسرت می رود و عینک شبرنگ می زند و انگشت های دوشاخه شده اش را جلوی صورتش می رقصاند و هرشب استوری می گذارد.
یکی هرچه عکس نوشته ی متلک دار به خاندان شوهر و زن و همسایه و دوست پیدا کرده را می کوبد توی صورت مردم .
یکی هی شکر خدا می کند و به امنیتی که داریم افتخار می کند.
یکی هی توی بغل شوهرش، عشق می پراکند به جهان و منت می گذارد بر سر خلایق از این باران عشق.
یکی ...
یکی...
خودمان می دانیم که مجمع دیوانگیانیم در دیوانه خانه ی زمین ات. این رها کردن و معطل گذاشتن مان دو حالت دارد . یا از نگاه کردن مان لذت می بری یا چندش ات می شود. در هر دو صورت ، هنوزها ، دیوانگی مان ادامه دارد و تمامی ندارد.
فقط یک سوال ... یکی یکی دیوانه شدیم یا دستجمعی؟