مسئولین مدرسه، پسرکم را به زور بردند اسم نوشتند برای مسابقه ی احکام. کتابچه ی کوچکی به او دادند در ازتباط با احکام وضو و تیمم و نماز و غسل و غیره. وی هر روز و هر روز غر زد که:
-من هیچ علاقه ای به این مسابقه ندارم. هیچ علاقه ای به این کتاب ندارم. اما آقای فلانی و خانم فلانی گفتند باید شرکت کنی چون درس ات خوبه! من از این مسابقه بدم میاد! چون زوریه!
پسرک کتابش را یکبار آن هم سرسری و بازیگوش طوری خواند و هر حکم فقهی و شرعی را در بوته ی نقد گذاشت و از آن ایراد اساسی گرفت.
من پسرکم را تشویق کردم که در مسابقه ی کتابخوانی شرکت کند. کتاب لاغری به او دادند با داستانهایی که سعی شده بود فارسی روانِ حکایات قدیمی باشد. پسرک به قول خودش چند بار کتاب را خواند. حتی خودم شاهدم که یک ربع روی تختش دراز کشید و از اتاق بیرون آمد و کتاب هفتاد صفحه ای را نشانم داد و گفت:
-تموم شد. همه رو دوباره خوندم!
-توی یک ربع؟؟ هفتاد صفحه؟؟ عجبا!!!
*
متعجبات:
1-پسرک در مسابقه ی احکام بین کلاس چهارم و پنجم و ششم ها، نفر اول شد. تمام سوالات را بدون غلط جواب داده بود و برای مرحله ی بعدی به اداره معرفی شد.
2-پسرک در مسابقه ی کتابخوانی از سی سوال، نوزده تا را درست زد و بین صد و هشتاد و سه نفر شرکتت کننده ی کلاس چهارم و پنجم و ششمی، به رتبه ی نود و پنجم نائل آمد.
حالا پیدا کنید تفاوت سیستم آموزشی مدرسه و سیستم آموزشی مادر را ! و البته بیابید دلیل توفیق سیستم فشاری مدرسه و علت شکست سیستم تشویقی مامان را!