پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سگ های صبح


صبح زود، صبحی که با توجه به عقب جلو کشیدن ساعت،  خیلی هم زود نبود، سه سگ همراه مان شدند . دوتا شان غرق در غریزه، وسط خیابان بیدار صبحگاه ، هی آمدند و هی ایستادند و هی آمدند. سگ سوم حالتش طوری بود که انگار به آن دوتا شنگول بی حیا می گفت: منم بازی...منم بازی.اما بازی اش نمی دادند نامردها.

تا کجاها دنبال مان آمدند . گاهی صدای پای شان بقدری نزدیک بود که فکر می کردم  صدای پای یک آدم بالغ دارد نزدیک می شود.

گفتم:

-بابا سرتون به کار خودتون باشه. دنبال ما می کنید که چه؟!!!

از حیوانات بفهمی نفهمی می ترسم. از سگ ها به حد مرگ می ترسم. اما این سگ ها ، صبح زود، در خیابانی که رفته رفته شلوغ از اتومبیل و آمیزاد می شد، به خنده ام انداخته بودند. به شدت به خنده ام انداخته بودند .





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.