خیلی وقت بود حرفی از دلخوشی ها توی این وبلاگ نبود.
دل خوشی ها کم نیست، اما گاهی آنقدر همه چیز درهم می رود که یادت می رود به خوشبختی های نزدیک فکر کنی. مدام آدمها و اتفاقات زشت و ناگوار را به یاد می آوری.
باید اعتراف کنم که این هفته، به عشق دیدن روی ماه این دخترهای خوشگلم ، هررور صبح از هشت صبح بیدار بودم و هی رفتم پشت پنجره ی مطبخم و هی نگاه شان کردم.
پسرک هم صبحانه خورد از همان چیزهای به درد نخور توی یخچال
گل ناز