بارها تهدید کرده بودند. بارها اقدام کرده بودند. بارها درس عبرت گرفته بودند ، اما در نهایت اتفاق افتاد . واقعی یا نمایشی، آمدند به یکی از امنیتی ترین نقاط کشور . مثل آب خوردن. ارباب رجوع، کارمند، تماشاچی، پرسنل فضای سبز، فرقی نمی کرد کی یا چی، 12 نفر را مثل برگ خزان روی زمین ریختند .
حوادث و مصایب ناگهانی ، ترس و وحشت بزرگی را با خودش می آورد. هرچند که هرروز و هرشب دانسته باشی بالاخره اتفاق خواهد افتاد. اما رخ دادن چیزی با انتظار وقوع آن چیز زمین تا آسمان فرق دارد .اتفاق که می افتد ، تمام ایمان و اعتمادت به امنیت را به لرزه می اندازد .
زیر پا خالی شدن هم همینطوری است. با اینکه می دانی بالاخره اتفاق خواهد افتاد، نشانه ها را دیده ای ، زنگ های هشدار در ذهنت به صدا در آمده اند ، بوی گندش همه جا منتشر شده است، اما باز هم احمقانه فکر می کنی داری اشتباه می کنی، تا بالاخره رخ می دهد و تو را با ترس و وحشتی ابدی روی ویرانه های اعتماد و ایمانت باقی خواهد گذاشت .
ضربه هایی که هیچ وقت فراموش نمی شوند. هیچ وقت !
*
توضیح عنوان : ترانه ی دوست داشتنی و نابی از ابی
بیچاره مردم