پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بی معرفت


حرف از دوست های قدیم زدم،  این یکی هم یادم آمد.

سه سال قبل یکی از همکلاسی های خیلی قدیم، شاید 25  سال قبل، نشانی به نشانی پیدایم کرد. حال و احوال و اینها . توی این سه سال در فواصل دور، گاهی پیام می گذاشت و گاهی حرف می زد. خیلی رسمی و کوتاه.

ماه قبل پیام پرمحبت و صمیمانه ای فرستاد و چندتا عکس از دورهمی های همکلاسی های آن موقع فرستاد. از بعضی ها فقط اسم را یادم بود.بعضی ها هم چهره. خلاصه که حرف را کشاند به یکی از دوستانی که اتفاقا هنوز در ارتباطیم و در تمام این سالها چه  تلفنی چه  با رفت و آمد، از حال هم باخبریم. سوال کرد:

-از فلانی خبر داری؟ خیلی بی معرفته. حال آدمو نمی پرسه  و ...

گفتم:

-اتفاقا خبر دارم. خوبه.

-حتما بهش بگی با من در تماس باشه. بگی که خیلی بی معرفته.


همان موقع به دوست مذکور پیام دادم که ( فلانی دنبالت می گرده. اگه می خوای  شماره ش را بگیرم و به تو بدهم ). حرفی از بی معرفتی و اینها نزدم.

دوست جان دومی گفت:

-واااااااااااااااااا . من که مدام باهاش در ارتباطم. اتفاقا همین پریشبا بهم پیام داد. اتفاقا هم  سراغ تو رو هم گرفت. خیلی هم فحشت داد. خیلی هم از خجالتت در اومد.گفت خیلی بی معرفتی و ...

بعد پیامی فوروارد کرد که دوست اولی تویش از بی معرفتی حاد من و سراغ نگرفتن هام و ... نوشته بود.


آن روز هم من مثل سیامک انصاری ، ساعت ها به دوربین زل زده بودم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.