پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

#نه_به_جنگ_طلب


خیابان ها پر شده از تراکت و برچسب و بنر و بیلیوردهای کاندیداهای شورا و  ای گاهی هم ریاست جمهوری.شیشه ی مغازه ها، دورتادور ماشین ها، درختها، کابل های برق، شیشه ی خانه ها در طبقات اول تاششم و هفتم، کف خیابان حتی، برچسب ها و تراکت ها را می بینی.

از باندهای بزرگ، ترانه های حماسی وطن پرستانه با بلندترین صدای ممکن ، پخش می شود. گوشَت کر می شود.


خانم های چیتان پیتان چشم آبی و چشم سبز با بینی های عروسکی و رژهای براق و ژست های مکش مرگ ما، روی پوسترها پیدایشان شده و از قضا خانم دکتر و خانم وکیل و خانم مهندس هم هستند. اما بجای افتخار به تخصص و مدیریت شان، از معجزه ی فتوشاپ و رنگ و رخ زیبا و البت زیبا شده، مایه می گذارند.

تصویر مدیر مدرسه ی سال قبلم را روی پوسترهای نامزدهای شورا می بینم. عکس، با چیزی که می شناسم ، خیلی فرق دارد.تصویر یکی از همکاران خیلی جوان  سال اول مدرسه را روی پوستر می بینم. دختر امروزی و با اعتماد به نفسی بود. توی عکس چادر دارد.

توی نت تصاویر دختری که باز هم خانم دکتر است ، مدام منتشر می شود. یک جا با کاپشن پلنگی و سلام نظامی، یک جا با لباس ورزشی و ژست های مدلینگ اسپورت . یک جا با مانتوی خفن . زنان دیگری هم هستند، با انگشتر های بزرگ ونگین درشت، با لب های برجسته،

شور انخابات اکثریت را گرفته. توی خانه در مورد نامزدها حرف می زنیم. توی تلگرام سعی می کنیم دوست های تحریمی را راضی کنیم که رای بدهند و حتما هم به شخص مورد نظر ما رای بدهند.پسرهامان از اهواز و شیراز برای خاله های کرجی و تهرانی پیام می فرستند و بیمناکند از آینده مبهم شان و می خواهند که بخاطر آنها حتما رای بدهیم. یک پسرمان زلف پریشان دارد و امسال کنکوری است و دیگری سر و ساده است و سال بعد کنکور دارد.یک  دوست مان با همه قهر است.هیچ کس را قبول ندارد. یک دوست مان از یکی جفا دیده و نمی خواهد اصلا به هیچ کدام شان روی خوش نشان بدهد. یکی دیگر از نزدیک دو تاشان را می شناسد و ابدا نمی خواهد وارد بازی آنها بشود.

من هم قهر بودم. خیلی هم قهر بودم. اما از یک ماه قبل دلم مردد شد. چندروز است که عکس تلگرامم هم رنگی شده. نام دار شده. ابایی  ندارم از ابراز نظرم.

می دانم که بهشت برین نخواهیم داشت. می دانم که هیچ بدی نرفته که بدتر جایش ننشیند. می دانم که سرو ته یک کرباسند و اختلاف هاشان برسر سفره های بیشتر و کمتر خودشان است.اما دلم می خواهد توی این شور عمومی شریک باشم. دلم می خواهد اعلام کنم که با جنگ طلب ها و کاسبان تحریم و دوست داران فقر و بیچارگی مخالفم. بلکه متنفرم. دوست دارم حرف بزنم ولو اینکه با دهان بند همه را خفه کنند.

من از جنگ متنفرم. جنگ پدران و پسران مان را خواهد برد. زنان و دختران مان را خواهد برد. از آنهایی که از جنگ نمی ترسند و همیشه آماده ی کشتار و خونریزی اند متنفرم. حتی اگر کلاه مدافع بودن سرشان بگذارند. حتی اگر با حرفهای خنده دار و توجیه های کودکانه ، بگویند اگر فلان جا نجنگیم؛ باید در تهران بجنگیم.

بچه های ما حق دارند که بی بیم و هراس از جنگ زندگی کنند. نه مثل ما که مدام  یا از بمباران می ترسیدیم یا از کشته شدن پدران مان در جنگ.

راه انداختن جنگ، تنها راه فروش سلاح و پر شدن جیب جنگ طلب هاست. مشتری دایمی جنگ نیز مردمی خواهند بود که به هزار کلاه گشاد، یا می خواهند دفاع  کنند یا انتقام بگیرند.

به جنگ طلب ها فرصت کاسبی ندهیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.