پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

عاشقی

پرنده ی قشنگ من، اگه بیای بهار میاد

برای این شکسته دل، دوباره باز قرار میاد

چشم که باز کردم  داشت برای خودش توی سرم راه می رفت. می رفت و می آمد. هی می رفت و می آمد.  ذهنم رفت به سالهای دور. خیلی دور. اول دبیرستان بودم. از اهواز آمده بودیم گنبد. تعطیلات تابستان بود. سری به خانه ی خودمان زدیم و برگشتیم خانه ی دایی. حیاط پر دار و درخت و بزرگ، وسط آن کوچه تنگ و باریک. پله می خورد و می رفت بالا. کف و کرسی اش حسابی بلند بود. توی حیاط نمی ماندم. برای همین گوشه های حیاط را یادم نیست. بیشتر اتاق ها را یادم هست. بس که همیشه توی  فضای داخلی خانه می پلیکدم.

انگار بابا تازه رسیده بود که با هم برگردیم اهواز. تعطیلات مان تمام شده بود انگار. خوب یادم نیست اما وقتی کوله پشتی مشکی صورتی ر از خرید تهران یادم هست، خب لابد همان آخر تابستان مان بوده.

فرشته شب پیشم ماند. بابا یک کاست جدید توی ماشین داشت. سوال که کردم فهمیدم مال خودمان نیست. فرشته گفت مال آنهاست. اسم آقاهه بیژن مرتضوی بود. دلم رفت که نواره مال خودمان باشد. به بابا التماس آمیز گفتم تا راهی نشدیم از روی نوار بزند. بابا هزار تا کار داشت. معلوم بود که دغذغه ی بیژن مرتضوی را ندارد.

ته دلم آرزو کردم که کاش بابا یادش برود نوار عمو اینها را پس بدهد. هرچی نبود، برادرهای فرشته آدم بزرگ بودند ، می توانستند دوباره بروند و نوار بزنند برای خوشان.

نواره چند روز توی ماشین برای خودش می خواند.من دلم غش می رفت که دیگر مال خودمان است!

آخرین روز، وقتی از همه خداحافظی کردیم، برای برداشتن یا گرفتن چیزی جلوی خانه ی فرشته اینها بودیم. یک درصد هم فکرم به نواره نبود. مطمئن بودم مال خودمان است. توی لحظه های آخر، یکی از برادرهای فرشته از آن ور خیابان پیدایش شدم. با بابا دست داد و احوالپرسی کرد. بابا انگار دارد عادی ترین کار عمرش را انجام می دهد گفت: اه خوب شد دیدمت. آقا بیا. خیلی خوب بود. ممنون.

 و نوار کاست را از توی پخش بیرون کشید و داد به پسرعموهه!

امروز که صدا توی سرم می پیچید، یادم نیامد ما کی نواره را برای خودمان زدیم، اما یادم هست که تا سالها هر بار ترانه را می شنیدم دلم می رفت. و همیشه هم عینا همان حیاط پر درخت تابستانی را می بینم.همان هوا را لمس می کنم. همان بو ها را حس می کنم.

آهنگ را دانلود کردم و بارها و بارها برای تصویر آن حیاط تابستانی پر از درخت غش و ضعف رفتم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.