دیروز به خواست پسر بزرگه برای افطار کله پاچه گرفتیم. نزدیک های افطار برامون چند ظرف آش نذری آوردن. دم افطار هم همسایه مون برامون دو کاسه ی پر و پیمون سوپ شیر فرستاد. شب قبل هم خودم سوپ جو، به حد فوران نعمت درست کرده بودم که توی یخچال بود.
بعد از افطار باقی مونده ی ، خوردنی های یکی از یکی خوشمزه تر رو توی یخچال جاسازی کردم. دیگه واقعا جا نمونده بود برای حتی یک سر سوزن.
بعد از سحری ، آقای همسر گفت:
-راستی فلانی ها رو کی برای افطار دعوت کنیم؟ دیر میشه ها. ماه رمضون تموم میشه.
-حالا وقت هست. بذار خودم میگم بهت.
گفت:
-مخصوصا حالا هم که اینهمه افطاری داری توی یخچال. دعوت کنیم دیگه!!!!!
طوری توی تاریکی چشمام چرخید و حیران و متعجب و در شگفتی، نگاهش کردم که نفهمیدم کی خودشو به خواب زد و راستی راستی خوابید!
-عکس تزیینی است
دلم برات تنگ شده
تو این شبا یاد ماهم باش
عزیزم..منم همینطور


التماس دعا