میگه:مامان ... میشه سوال منو جواب بدی؟ بیرون از این مستطیل چیه؟
میگم: کدوم مستطیل؟
میگه: اصلا مثلث. بیرون از این مثلث چیه؟
میگم: کدوم مثلث؟
میگه: من فکر می کنم آدما همه توی ضلع ها زندگی می کنن، بعد میرن جهنم.مثلا توی یه مستطیل بزرگ یا یه مثلث بزرگ. می خوام بدونم بیرون این مستطیل بزرگ چیه؟ چی هست؟
میگم: همه میرن جهنم؟
میگه: خب. حالا چندتا هم میرن بهشت. ولی بازم نمی دونم بیرون این مثلث بزرگ چیه؟
برادر بزرگه میگه: مامان... این پسرت سوال های فرابُعدی و فلسفی می پرسه ها... یه چیزی میشه این بچه !
ادامه میده: جالبه ها. به این رسیده که آدمها توی بُعد زندگی می کنن. یعنی توی ابعاد گیر افتادن. خیلی جالبه که از الان داره به اینها فکر می کنه.نه؟
دارم فکر می کنم پسرکم دریچه ای نو برای دید هستی یافته!
اون مالِ زمان قدیم بود که تو مدارس اینطور چیزها رو یاد میدادن، حیف که زمان ما نبود!
فعلا شروع کردم به تغییر لباس هایی که به نظرم مدلشون تکراری شده ولی دوستشون دارم!
یه لباسِ بافت ماشینی داشتم که هر بار که شسته شده بود، آستین هاش دراز و درازتر شده بود، برش زدم و کردمش تاپ. دورِ یقش رو که طرح داشت برش زدم و کردمش دسته های تاپ. یقش دو تا دکمه هم داشت که شکافتم و و روی دسته ها دوختم!
به حدی از تغییر این لباسم خوشحال شدم که خدا میدونه!
خیلی هم عالی


یه پا هنرمندی واسه خودت. آفرین
خیلی آفرین
سلام بانو!
نماز روزه هاتون قبول باشه
ببخشید یه سوال داشتم: شما کلاس خیاطی رفتید یا اینکه خیاطی رو خودتون یاد گرفتید؟
آخه میدونید من عاشقِ مانتوهای نخی با رنگ ها و طرح های مختلفم. دوست دارم که خودم با عشق بدوزمشون و بپوشم
سلام عزیزم. طاعات شما هم مقبول. ممنونم

خب..توی دوره ی ما، توی دبیرستان طرح کاد داشتیم. سال اول انواع سوزن دوزی و سال دوم خیاطی ، سال سوم کودکیاری و سال چهارم ایمنی یاد گرفتیم. البته قبلش هم چشمم به دست مامان جانم بود. اونم هم علاقه شدیدی داشت که برا ماها پیراهن هایی با دامن های چین چینی بدوزه.رنگ و وارنگ
کم کم با کتابای خیاطی و طراحی یه چیزایی یاد گرفتم دیگه
حرفه ای و بی نقص نیست. اما بدک نیست. ساده و معمولیه.
اگه علاقه تون اینقدر زیاده، حتما یاد می گیرین.از کتابهایی که متد های ساده ی دوخت رو یاد میده کمک بگیرین.
هیچ وقت من اینطور به دنیا ومسائل فکر نکردم