پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

PV

کنار سفره ی ناهار، بعد از اینکه همه  خوردند و رفتند و ما چهارتا ماندیم و سفره، دوتایی چسبیده بودند به هم. زیر لبی حرف می زدند. نگاهشان که کردم حرفهای زیرلبی تبدیل شد به حرکت لب و وز وز خفیفی که اصلا نمی شد فهمید چی هست. نگاهشان کردم. یکی شان لبخند زد و سرش را فرو برد توی گوش آن یکی. نگاهشان کردم. خندید. گفت:

-ما الان توی   PV  هستیم. داریم خصوصی چت می کنیم. سرتون توی گروه خودتون باشه.

همه خندیدیم. آن یکی مان که شامه و گوش و چشم های تیزی دارد خیره شد به آن دو. بعد یکهو گفت:

-خاک عالم بر سرتون... دارید در مورد قرص لاغری حرف می زنین؟ خاک!!!! می دونید چقدر خطرناکه؟ واقعا که. شرم برشما. اف بر شما...

آن یکی باز لبخند زد و گفت:

-نه ... کی گفته؟

-من گفتم! من گفتم!!! دارید قرص لاغری رو می گین. دونه ای سه تومن. سی تا نود تومن. روزی یه بار چیه؟ قرصه دیگه.

آن دوتا ترکیدند از خنده و گفتند:

-تو چطوری فهمیدی ما از چی حرف می زنیم؟ پاشیم بریم.  PV مون هک شده. بریم یه جای دیگه!

بعد که همه ترکیدیم از قهقهه، رفتند آشپزخانه.


نظرات 1 + ارسال نظر
دِلا یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 18:29

نمیدونم چرا بعد از این چند سال دنبال کردنِ وبلاگ و نوشته هاتون، به نظرم زیاد شبیه کلاریس، شخصیت زن کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم، هستید!
این عکس هم من رو عجیب یادِ اون کتاب انداخت. نمیدونم چرا

سلام
چه جالب
خیلی سال قبل کتاب رو خوندم. خیلی یادم نیست جزییات شخصیت کلاریس چطوری بود. یک شمای کلی یادمه ازش
یادم باشه توی اولین فرصت یه سری به کتاب بزنم ببینم شباهته چی بوده که به چشم شما اومده

عااااااشق این عکس هستم. حس خیلی خوبی توی این عکس موج می زنه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.